فرامرز سلیمانی
در تناقض می خواهمت
:
در تناقض می خواهمت
در ناهمگونبندی ی آشیان و درد
که آشیاندرد زمان و مکان سرگردان ماست
و دلتنگی
بیرون دل
می تپد
به دلتنگی
پس دستی پیش می آورم
پیش از دستی که پیش می آید
تا حجم تازه یی بیافزاید
بر حدیث زدن
فردا گویا روز تولد توست
یا هفته ها و ماهی که می اید
هر روز گویا روز تولد توست
در تناقض آشیان
و درد
یا به تقویم دلتنگی
پس پوستم را
نثار نسیم و برگ می کنم
در روز ساکت پاییزی
و آشیانه را تازه می کنم
در مهربانی
و درد
در گذار کهکشانی دیگر
به صخره و ستاره
به ماه و
ناپیدا
و هر چه که ناهمگون می آید و
به هم می پیوندد
تا در تناقض
ما را می خواهد
No comments:
Post a Comment