پابلو نرودا / فرامرز سلیمانی
حاشیه بر ٢٠٠٠ و کتاب عشق
صفحه ٣٩ و ٤٠
طرح ریزی من شامل کاغذ سفید و جوهر سبز است
پایان جهان
:
آوازم برای مردم
در در یا ها نوشته بود
و من میان مردم و دریا زیستم
همچون مدافعانی
میان نبردهاشان
نبردها یی پر عشق و جنجال
زیرا که من با ترانه هایم
در قرن کشتار
همراه برادران رفته ام بودم با انسان ها
قصد پیروزی داشتیم ما
و پایان جهان برای ما بود
و ما باز می بازیم
تا هرچه بیشتر به پیروزی رسیم
و ما همراهان زمینیم
که عشق را از مرداب ها لبالب
سرشارشان می کنیم
و مردم به ما می پیوندند
به سر شاری
تاریخ دمی اندوهگین است
پس من می سرایمش
در این سال سی که گردمان پدید می آیند
در این سال سی که همچون گلوله یی به انفجار می آید
گل یا که آتش را نمی دانم
اما دانه یی افشان
که ببالد و به تپد
تابا نرما ی جهان یگانه شود
من مرده ام با تمام مرده گان
تا زندگی را باز یابم
و امید اندکم را
به من بپیوندم
میان این همه رفته گان
منی به سن همه
بی ان که رهبری باشم
و در پایان جهان
آن سان که انسان ما نا خواهد بود
No comments:
Post a Comment