collage:moj
کبود
در افق انبوه
خلاصه شد
کبود
در سایه های پنجره یی
تشنه ی تماشا
دمی نمانده بود
که قصد چاووشی خوانی دا شت
کبود بود و
تشنه بود
و پنجره فرو نشسته بود
کبود
با ر بر گرفت و
تشنه گی
با ما بود
و پنجره به روی افرا
و نسیم
گشوده بود
در چاووشی
دیگر
دمی نمانده بود
فرامرز سلیمانی
No comments:
Post a Comment