Sunday, September 8, 2013

METAMORPHOSIS OF FALLگویا همیشه قصه های عاشقی

گویا همیشه قصه ها ی عاشقی از قطار ی آغاز می شود 
مثل قطار ی بی زمان و فضا 
که عاشق ر ا با خود می آورد و می برد
و می
و ما 
تا بی زمان و 
فضا 
و اهی می کشد در راه خاکستر و آتش 
مثل جیغ بنفش ایرانی 
یا به شکل صدفی خسته 
از میان غاری  
بی غار می شود 
با دهانی گشوده و بسته 
و آفتاب را بدرقه می کند 
تا حوالی ی ونوس و مریخی با هم و جدا از هم 
که 
گویا همیشه 
قطار عاشقی 
با ایستگاه ها 
از قصه ها ش می گذرد 
و آفتاب را 
به آغوش 
بامداد ی عاشق می برد 
که هرگزش بامدادی نیست 
و هرگزش 
ایستگاهی نیست
بی زمان و
بی فضا 
زیرا که عاشقی همان جیغ بنفش ایرانی ست 
که می آید و بی مضایقه می گذرد 
بی که اشکی بیفشاند 
بر مسیر آهن و دود
گویا گفتم
همیشه قصه های عاشقی
از قطاری آغاز می شود




No comments:

Post a Comment