فرامرز سلیمانی
لحظه های پریشان پنجره -٣
:
بودن با تو
نبودن با تو ست
موج مهین را
بر دوش می کشم
در دریای عاشقی
تا ساحلی سنگین
بیرون که می شوم
در سایه های سبز آبی
تندیس عشق را بر دوش دارم
تصویر من در دریا به جا می ماند
در چشم خیس نهنگ
که دریا بانوان را نشانه می رود
تا انتهای آبی ها
سفر ما را به آن جا می برد که
همیشه قصد رفتن داریم
و بودن تو
در عقربه های شتاب
نبودن توست
سفر همیشه قصد رفتن دارد
تا آن جا
که با او می رویم
بودن با تو
نبودن با تو ست
موج مهین را
بر دوش می کشم
در دریای عاشقی
تا ساحلی سنگین
بیرون که می شوم
در سایه های سبز آبی
تندیس عشق را بر دوش دارم
تصویر من در دریا به جا می ماند
در چشم خیس نهنگ
که دریا بانوان را نشانه می رود
تا انتهای آبی ها
سفر ما را به آن جا می برد که
همیشه قصد رفتن داریم
و بودن تو
در عقربه های شتاب
نبودن توست
سفر همیشه قصد رفتن دارد
تا آن جا
که با او می رویم
No comments:
Post a Comment