فرامرز سلیمانی
لحظه های پریشان پنجره -٢
:
بودن با تو
و نبودن با تو
عقربه ها را می گرداند
باغ تو را به نام می خواند
و نام تو
می خواند در باغ و بهار
تا شا هبانوی سبز
به شکاف سنگ خانه کند
و عقربه ها را می گرداند
در بودن با تو
و نبودن با تو
پشت لحظه های پریشان
ماه پنجره را می نگرد
که ماهی دیگرست
در اینه ی باغ
و سبزه
در شکاف سنگ
گلسنگی می شود
بر سفره ی بهار
وقتی غریبانه
با عقربه های شتاب
می بری شان
و نبودن باتو بودن با توست
No comments:
Post a Comment