یکی یک دست بودرنگ کبودانگشت هاش بر دیوار که ملتهب یک دست بود که حس درد با او می آمد و می آمد ومی تپید
و دیوار که اول سپید بودو گوش می سپرد به تاریکی راه در متن شب دیگر شب زده بودپنداری وزدزیر آواز ی خش دار
و شب تازه داشت در خاموشی رنگ می باخت در گرگ و میشی پنهان که راه شب در دور دست زیر گام هاش می نالید
و دیوار سپید پس می رفت و پس پس می رفت زیرانگشت هاش تا پا ی در ها و پنجره های بسته و سکو های سکوت
پس می رفت و هی پس پس می رفت تا مهمیز آواری خونین پس
و آوازی خونین بر می آمد از گلو ی پرنده یی بیدار
که بی اختیار چنگ زده بود بر دیوار
و رنگ ملتهب دست هاش
تلخ شده بود
تلخ تلخ
تلا خونه تلا خونه تلا خون
خروسخونه خروسخونه خروسخون
و دیوار که اول سپید بودو گوش می سپرد به تاریکی راه در متن شب دیگر شب زده بودپنداری وزدزیر آواز ی خش دار
و شب تازه داشت در خاموشی رنگ می باخت در گرگ و میشی پنهان که راه شب در دور دست زیر گام هاش می نالید
و دیوار سپید پس می رفت و پس پس می رفت زیرانگشت هاش تا پا ی در ها و پنجره های بسته و سکو های سکوت
پس می رفت و هی پس پس می رفت تا مهمیز آواری خونین پس
و آوازی خونین بر می آمد از گلو ی پرنده یی بیدار
که بی اختیار چنگ زده بود بر دیوار
و رنگ ملتهب دست هاش
تلخ شده بود
تلخ تلخ
تلا خونه تلا خونه تلا خون
خروسخونه خروسخونه خروسخون
No comments:
Post a Comment