Sunday, January 27, 2013

A*SH*N*A:KOROSH HAMEKHANIکوروش همه خانی








Korosh Hamekhani
A*SH*N*A
Arshiv SHer No Iran
کوروش همه خانی شاعر و منتقد 
عضو کانون نویسندگان ایران متن ۱۳۴نویسنده
یازده کتاب شعر نوشته و دو سی دی شعر و صدا از خود منتشر کرده است
اهل ایران شهر کرمانشاه و 17 ساله در سوئد زندگی می کند , از سال ۱۳۷۶/۱۹۹۷
در ایران شاگرد احمد شاملو و محمد حقوقی بوده و تا کنون تعداد زیادی از اشعارش به زبان ها ی مختلف ترجمه شده است
حدود سی سال است که شعر می نویسد و علاقه به موسیقی نیز دارد
تازه ترین کتاب او *دل به دلبری افتاد* در لندن به چاپ رسیده و قبلاً نیز سه کتاب شعر به زبان فارسی در گوتنبرگ به چاپ رسانده است

اگر اتفاق من نبودی
برای دیگری اتفاق می شدم
فکر کن
انگار نه انگار
اتفاق هم بودیم

---





فرقی ندارد
هر گوشه ای از جهان!

یک تکه زمین ِ خشکم بدهید
تمام جیبم پر از انگور است
کلمه ها ی داغدار
از کوه ها
ریخته بر جاده ها ی مه آباد
دانه دانه چیده ام

صدای گریه ام را
ازسطر های بالا بشنوید

بگذارید بگذرم
با همین سکوت که در دها نم کر شده

نام چند نفر هی
از بغل گوشم رد می گیرد
از چشمم می پرد

خواب را نمی گویم
حواس ات کجاست؟

روی زمین
یک تکه اما خیس

هر جا بخواهم
زیر پای تان سبز می شوم
عطری توی گلوی تان
با همین آتش
که دارد چشم :

شما نگذارید
این روزها کلمه ها تنها بمانند
اگر کلمه با کلمه ا ی دیگر جفت نشود
کار ما کساد است

فرقی ندارد همین جا که هستم
دست ها یم باز
گلویم بسته
راه را برایم پیدا کنید
در این اذان ظهر
که خراب تر از آب انگور افتاده ام
L








...از میان چشمت
یک مداد
بی سرمه ...می کشم
آخرِ شعر
یک رنگی... پیدا یم می کند

باقی مداد ها ی رنگی
سهم خوانندگانم
که هر طور می خواهند
دنیای مرا برایت نقاشی کنند

در شوق ام
با نوک ِ مدادِ بارانی
گل را به ناخن ات بکشم.........
دانه بگیری برای قناری:
تا ذکر ترا بگوید !

یا لبی از صدایت ...
صاف کنم... برای رود
به عمر ِ دریا برود

یک نَمی ... صبر کن
دندان روی جگرم بگذار
کاغذ ِ ابری ام
کم کمَک
رنگ ِ پریده اش
به کنار می افتد

یک آسمان!
صاف و یکدست
دلش را... برایت باز می کند

مرغان ساحل
کلمه هایم را
با منقارِ تر
زیر پایت
با چکیدن می شکنند

دریای چشمت
نقش مرا
با همین مدادِ آبی
بر آب می زند



---
زمین
از تکرار حرف ها و
نگاه ها 
حوصله اش سر رفته
همین است
افتاده
بی خیال
زیر پای آدم ها
..........
آنقدر ها
دل مبند
یک روز
دل می کَنی
.........
اگر اتفاق من نبودی
برای دیگری
اتفاق می شدم

فکر کن
انگار نه انگار
اتفاق هم بودیم
........




Korosh Hamekhani · 
 · 
برای اطلاع آن دسته از عزیزان که نقد شعر امروز را دست کم می گیرند ، هنرمند فرزانه حسین بازیاری را معرفی می کنم که حال درون انسان را به استمرار شعر زنده و ادبیات امروز می کشاند . آدرس فیس بوک و دیگر نقد های ماندگارش
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008795656964
پ.ن : این شعر ها حدود 20 سال پیش سروده شده است زمانی که به منزل حضرت شاملو می رفتم و وشاگرد این بزرگ مرد بودم .اولین شعر را نوشته بودم پیاده بر می گردد *در *غروب و /کیسه ای آرد که به آیدا نگاهی کردو گفت اگر این پسر *در *را بنویسد *با *.شاعر خوبی می شود .یادش همیشه در قلبم فروزان و نوشتم پیاده بر می گردد با غروب و ....
<< ردّ رمان و قصه در سه شعر کوتاه از کوروش همه خانی >>
1
پیاده برمی گردد
با غروب و
کیسه ی آرد
کنار اصطبل
درحسرت ِ اسب
...............
2
آسمان
کبوتر بازِ عاشقی ست
هی دان می پاشد و
پرواز تماشا می کند
..............
3
خانه ات آباد !
با آن چشم
زلزله ی باران
چقدر کلمه
توی دلم خراب کرده است
.......
در آغاز روایتها را بالعکس پرداخت می کنم یعنی از شعر سوم،صعودم سمت سایه ی رمان عظیمی است که در صدر، به اختفاء نشسته است.
در شعر سوم با تاکید و تعجب روی سطر اول، نسبت به کشش و زیبایی "چشم" علاوه بر اینکه راوی را متزلزل می سازد و واژه ها نیز به همین علت،استطاعت و توانایی توصیف را ندارند،بلکه بهت چشم او در ذهن راوی رسوب کرده و پیوسته در آستانه ی اسکان است که در این بند قصه پایان ناپذیر و همچنین ادامه دارد
به همین شکل شعر دوم(آسمان کبوتر باز عاشقی است) با توجه به وسعت آسمان و استمرار شب و روز،روایت در نوعی نهادینگی تداوم دارد و به علت وجود وسعت و تکرار،در ذهن مخاطب توقف تداعی نمی گردد (ذات قصه)
و اما در شعر نخست (پیاده بر میگردد با غروب) بیداد استاد در اینجا در همین بند است،چون پیش از هر چیز فضای "فولکلر" رمان را نشان می دهد و ابتدا به ساکن، قصه با پیرنگی موجز، در نوعی تعلیق لذت بخش و سحر انگیز،آغاز میگردد. یعنی رمانِ ذهن شنونده، که مولد وجه تداعی است، به هیچ عنوان متوقف نمی گردد و فرایند خاص خود را دارد : "پیاده بر میگردد با غروب و کیسه ی آرد/ کنار اصطبل/ در حسرت اسب.
در این مقطع،قسمت اعظمی از قصه ، توسط سطر اول و دوم در صفحه های سپید قرائت میشود و راوی بی درنگ با ارجاع موقعیت سوژه از سطح سپید به حالت پیاده ، از وقوع حوادث بی حد و حصری گزارش میدهد که با وجود افول آفتاب و رجعت مرد و تاریکی های موجود ، کنش های معمول و متعارف روایت ها را در خصوص افتادن اتفاق، بی وقفه و بلاانقطاع، در آستانه ی واکنش قرار داده است و وقوع حتمی است.
جالب است که از سطر سوم به بعد (کیسه ی آرد) عدم مرمت وضع موجود، حوادث را بحرانی و بغرنج می کند، به نحوی که راوی با استفاده از کلمه ی ( حسرت) کاملا افق شعاع قصه را، در عدم انسداد قرار داده و وجه رمان در ذهن ارتقاع می یابد.
در پایان دیالوگ های موجود در شعر نخست، به اختصار بازگو میکنیم (پیاده بر میگردد....)
مرد سواره مسافتی طی میکند و به دلیل وقوع حوادث یا مواردی دیگر دوباره با غروب، که این فرایند در آن سپری شده، پیاده بر میگردد _ کیسه ی آرد یله به اصطبل، به علت عدم جابجایی، در فقدان اسب، هم در معرض فساد جوی است و هم فساد درونی، که این تآویل فقط یک مورد از کار برد کلمه ی حسرت در شعر است و مابقی در گرو ضیق وقت.
"حسین بازیاری"

No comments:

Post a Comment