عظیم خلیلی
زاده ی ١٨ دی ١٣٢٠ آبادان
درگذشت ١٦ مهر ١٣٩٠ تهران
کتاب ها :
جالیز بانان،روزبهان ١٣٥٦
خواب سنگ، ققنوس و ایما ١٣٥٧
صدای عشق ،امیر کبیر ١٣٥٧
موج ؟
شال ؟
ماهیگیر و دریا ،داستان کودکان
عظیم خلیلی ,همراه محمد مختاری و عمران صلاحی از اعضای در گذشته ی گروه ادبی سه شنبه ها هستند
عظیم خلیلی عشقی عظیم به رهایی انسان از خواب سنگ دارد و شعر "گیاهوارش "چون برخی دیگر از آثارش ،شعر شاملو به روا یت عظیم خلیلی است .تهدیدی که عظیم است و عظیم می رود تا با استقلال زبان و اندیشه خود را از آب برهاند .
بنگرید:فرامرز سلیمانی , شعر شهادت است،بامدا د ,تهران .١٣٥٨ و ١٣٥٩
عظیم خلیلی ,همراه محمد مختاری و عمران صلاحی از اعضای در گذشته ی گروه ادبی سه شنبه ها هستند
عظیم خلیلی عشقی عظیم به رهایی انسان از خواب سنگ دارد و شعر "گیاهوارش "چون برخی دیگر از آثارش ،شعر شاملو به روا یت عظیم خلیلی است .تهدیدی که عظیم است و عظیم می رود تا با استقلال زبان و اندیشه خود را از آب برهاند .
بنگرید:فرامرز سلیمانی , شعر شهادت است،بامدا د ,تهران .١٣٥٨ و ١٣٥٩
از قعر خورشید برآمده
با کتابی در دست و تفنگی بر شانه
-
-
-
-
-
-
- میآید
-
-
-
-
-
و چراغی بر شاخهٔ جنگل میآویزد،
بازمیگردد
رو به آفتاب
و همچون ستارهئی میخکوب میشود
-
-
-
-
-
-
- بر درگاه کسوف.
-
-
-
-
-
جای پایش حک میشود
بر زمین شهروندان
تا راه تو را
-
-
- – ای گمشده! –
-
بر کوره راههای جنگل بگشاید.
این چهرهٔ چریکی است
که دست بر آسمان میکشد
تا غبار از ستارگان بروبد.
از کوره راههای خاموش جنگل
-
-
-
-
-
- به زیر میآید
-
-
-
-
تا بر شهادت سروهای آتش
سرودی سربیرنگ بخواند.
همواره
آنان از صبحی دیگر زاده شدند
تا در حضور مرگ
خاج از سینهٔ ستارگان بردارند.
بر آتشی
که از خون رگهای جنگل گذشت
لبخند چریکی نقش بست
تا صبحی دیگر بردمد
از بندبند ستارگان زمینی.
پس به نجات عشق
شیههئی برکش
اسب سفید من!
از خواب جادوئی قبیله
دور شو ای سوار!
عشق را
به شمشیر برهنهئی بیدار کن.
این غریو فروخورده را
در شاهرگِ من
-
-
- شطّ آتشی شو:
-
بر آستانهٔ خاک
کسانی ایستادهاند
که بیرقهای سرخ در خونشان باد میخورد
و شعلههای جانشان
پلکان هفت آسمان دوزخ را میپیماید.
ای سوار که نعل خونین اسبت
جرقهئی به فجر میافکند!
نامت اکنون
شعلهئی است که زبانه میکشد
به جانب قلّهئی که از این پیش
سلاطین مُخّنث
صلیب مردانِ شهادت را
بر ستیغ آن نشانیده بودند.
به نجات عشق شیههیی برکش ای اسب سفید یالِ من!
مادران
سبوئی ار آب دریا مینوشند
تا از عطشِ شهادت سیراب شوند.
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
- عظیم خلیلی
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
- ۵۸/۲/۱
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
آن ستاره
که فواره ی روشنائی اش
در پگاه ِ شهادت فرو نشست ؛
خاک اش اکنون ،
میعادگاه ِ قبایل است . .
آن ستاره
که درمان ِ خاک اش ، خلاصی اش بود
و پشت به قانون ِ جنگل کرد ،
هستی اش را انگار
بر کف ِ باد گذاشت . .
آن ستاره
که فواره ی روشنائی اش
در فردای فریادی
فرو نشست ،
ناقوس ِ صدایش
اکنون
در خاک میتپد . . . . ............
" عظیم خلیلی
بندیان
این بندیان
که سرود سپیده را
بههنگام کوچ آفتاب
-
-
-
- بر بام عمر
-
-
- میخوانند
-
-
- بر بام عمر
-
-
آزمونشان
پرواز و آواز بود
-
-
-
- در تلاقیِ گرگ و میش.
-
-
از خوف هفت دریای نومیدی
سواران
از خوابِ درازِ افق گذشتند
و سرنوشت ما را
در فردای دیگر
در کمینگاه گرگ نوشتند.
خونِ بندیان
از مَکمنِ سربازان جوشید
و هزاران سر
همچون نیزههائی از خون
-
-
-
-
- بر خاک وطن دمید.
-
-
-
سپیده روشن شد
از خونِ بندیان،
نوزادگانِ گهوارههای تاریخ
از خواب فردا برخاستند
و برشانهی شهامت ما
-
-
-
- هر یک
-
- ستارهئی شدند.
-
- هر یک
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
- اسفند ۵۷
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
زبانی دیگر در عشق
بارها
دلم را بهخاک سپرده بودم
و بهحضور خویش
در میان آدمیان گریسته بودم.
ای عشق!
من ترا
تنها در تلاقی دو قلب تجربه نکردهام،
که در جدائی خاک و خدا
در آزمون سالها دوری
-
-
-
-
- از این پاره خاک.
-
-
-
اما
اکنون
ای عشق
حتی نمیتوان گلی را
در گلدانی
بهجای خالیّت گذاشت.
ما در میان کیانیم؟
این برگزیدگان خدا کیانند؟!
پس من
لاجرم
عشق را
من
تنها
در تلاقیِ دو قلب
-
-
-
- دو نگاه
-
-
-
-
-
-
-
- تجربه نکردهام
-
-
-
-
که در جدائیِ خاک و خدا.
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
- تابستان ۵۸
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
میعادگاه ستارگان
آن ستاره
که فوارهٔ روشنائیش
در پگاهِ شهادت فرو نشست
خاکش اکنون
-
-
- میعادگاه قبایل است.
-
آن ستاره
که درمان خاکش خلاصیش بود
و پشت بهقانون جنگل کرد
هستیش را انگار
بر کف باد گذاشت.
آن ستاره
که فواره روشنائیش
در فردای فریادی
فرو نشست
ناقوس صدایش اکنون
در خاک میتپد.
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
- عظیم خلیلی
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
از کتاب جمعه
No comments:
Post a Comment