در سال های ١٣٣٧-١٣٣٨، دفتر مجله سینما که من در آن قلم می زدم با دفتر مجله پرواز که سیروس آریان پور با آن همکاری داشت همسایه بود و گاهی او را می دیدم یا نوشته یی و شعری یا ترجمه یی به او و ایرج پروین می سپردم و ویرایش برخی از کار هایشان را در حاشیه ی مجله سینما بر عهده می گرفتم .او البته بعد ها به رادیو رفت و سپس جذب کار کتاب و ترجمه شد و من هم به سویی دیگر رفتم و دیدار ها مان دیری نپایید اما همیشه او را به عنوان یک روزنامه نگار قدیمی می ستودم که گهگاه شعر و ترانه هم می سرود و این نمونه یی از کارهای اوست
سیروس آریان پور در روز ١٠ دیماه ١٢٩١ درگذشت
می گفتند و می گفتند:
ای همه در جستجوی روزگار خویش،
در رگ خاموش مرطوب این گودال!
در زمین شب!
گلی هرگز نروئیدست!
کرکس مغموم باد هرزه گردش
عطر نمناک زمین آب گیری را نبوئیدست!
این زمین دشت فراموشی است!
ماه آن مرده است!
رنگ آفتابش را،
آسمان از یاد خود برده است.
بیکران تا بیکرانش،
سایۀ شوم خدا پهن است.
ای همه در جستجوی روزگار خویش
این همه کنکاش بیهوده است!
می گوئیم، و می گوئیم:
ای همه مردان و نامردان!
ای همه درویش و نادرویش!
ای همه در جستجوی روزگار خویش!
در زمین شب:
دستی آشنا از خاک روئیدست
و بر انگشت، آن انگشتر معهود، با نقش سرِ خورشید!
در زمین شب، کنار برکۀ خاموش
سواری گرد راه از خویش میشوید
و راه از چاه می جوید، . . . و میراند
سوار آواز میخواند
زمین آبستن فرداست،
و فردا زایمان گندمستانهاست.
ای همه در جستجوی روزگار خویش،
در رگ خاموش مرطوب این گودال!
در زمین شب!
گلی هرگز نروئیدست!
کرکس مغموم باد هرزه گردش
عطر نمناک زمین آب گیری را نبوئیدست!
این زمین دشت فراموشی است!
ماه آن مرده است!
رنگ آفتابش را،
آسمان از یاد خود برده است.
بیکران تا بیکرانش،
سایۀ شوم خدا پهن است.
ای همه در جستجوی روزگار خویش
این همه کنکاش بیهوده است!
می گوئیم، و می گوئیم:
ای همه مردان و نامردان!
ای همه درویش و نادرویش!
ای همه در جستجوی روزگار خویش!
در زمین شب:
دستی آشنا از خاک روئیدست
و بر انگشت، آن انگشتر معهود، با نقش سرِ خورشید!
در زمین شب، کنار برکۀ خاموش
سواری گرد راه از خویش میشوید
و راه از چاه می جوید، . . . و میراند
سوار آواز میخواند
زمین آبستن فرداست،
و فردا زایمان گندمستانهاست.
No comments:
Post a Comment