Wednesday, January 23, 2013

A*SH*N*A:MAJID FORUTANمجیدفروتن

شعر   مجید  فروتن روایتی تغزلی است که ریشه در گذشته ها دارد و در ناستالژیای ان دوران نیز غرقه می ماند .پس مرگ , رویای شاعر است که در اندوه مرده ی مرگ می میرد بی آن که نگاه و تماشایی بیش از همگنان ساکت و کاهل خود بر انگیزد مثل جان دادنی پیش پای جان دادنی که شاعر بر آن شهادت می دهد با مویه و اه 
هیچ کس مرا ندید 
که به استخوان های مرگ جان می دهم 
از کتاب :صدایی دیگر 
مرید, شهر کرد ,١٣٧٩
شعر مجید فروتن صدای دیگری است در میان صدای دیگر و شعر  دیگر که جایی جدا را می جوید اما آن را 
.نمی یابد .اگر چه در فروتنی و زمزمه وار می خواهد به آن صدا و شعر ,تشخص  بخشد
آخرین با ر که فروتن را در فارسان چهار محا ل بختیاری دیدم او را فروتن و سخت دلزده یافتم اما آنگاه گویی در ذهنش شعر دیگر را ساخت و به آن اعلام  وفاداری کرد در حالی که شعر دیگر مقوله یی رتروسپکتیو بود که به خاطر انتشار شعر های چند تن در دو شماره ی جنگی بدین نام ,این عنوان را بعدها بر آنان نهادند و شاید هم خود  
 می خواستند از موج های رایج آن زمان جدا بمانند و استقلال شان  را نشان دهند 
ف.س 
می گوید : تمام شاعرانی که عناوین گوناگونی از قبیل «دیگر»، «ناب»، «گفتار» و غیره... مدون کرده‌اند، شعرشان ریشه در شعر همین چند شاعر که نام کامل آن‌ها را یک بار دیگر تکرار می‌کنم، دارد و من نه تنها از ریشه بلکه می‌توانم از تنه و شاخ و برگ هم حرف بزنم: بیژن الهی، هوشنگ چالنگی، بهرام اردبیلی، پرویز اسلام‌پور، محمود شجاعی، فیروز ناجی، رضا زاهد، علی مولانا و کم‌تر از همه خودم. به خوبی به یاد دارم که حرکت تازه شعر فارسی توسط چالنگی، من و بعدها بهمن شاکری به صورت تشریحی و تعریفی از تهران به مسجدسلیمان و شاعران این شهر انتقال یافت.
م.ف 
Majid Forutanمجید فروتن
     /١٩٤٦زاده ی ١٣٢٥
تا یکشنبه ٢٧ آبان ١٣٩٢ فارسان چهار محال بختیاری 
١٧ نوامبر٢٠١٣دیوانه گاه می ارامد
:               
    
دیوانه گاه می ارامد
لختی در آسمان ِآبها
چگونه چشم می‌بندند و باز نمی‌گردد
در راهی که می‌سپُرَد
به آن کمانه که از چشمهای زنی تراوید
و همان‌گونه
که در غروبی تاریک
گام می‌سپُرَد
به‌صدای آشنای خانه‌های در شب
گوش می‌دهد
نمی‌دانستم
همیشه آن که از کنار من می‌گذشت
و خوابش در چشمزاران ِباد انجام می‌پذیرفت
و کلاهش آشیان پرندگانی موهوم بود
در پاییزِ سالهای به‌ کف ایستاده‌ی من
به غربت ِآسمانهای آب درمی‌پیوست
و نمی‌دانستم
آن که همیشه در شتابِ جاده‌ها گریان بود
خوابی با نام ماه
خوابی با نام باد را
در بیابانهای بی‌پناه و
آبهای بی‌نهایت
.سرگردان می‌کند

---


نمی‌دانستم همیشه آن که از کنار من می‌گذشت
و خوابش در چشمه‌ساران باد می‌انجامید
و کلاهش آشیان پرندگانی موهوم است
در پاییز سال‌های به کف ایستاده‌ی من
به غربت آسمان‌های آب می‌پیوست...
مجید فروتن بر مرکب چوبین نشست.



مجید فروتن

«دریا پری»

اکنون زمان آرمیدن
بر بال‌های یک دریاست.
اکنون دلم
تپیدن فرداست.
می‌بینمش
بر بال‌های سبز دو کبوتر دارد سپید
با هاله‌ای به رنگ چشمان.
می‌بینمش
گاهی بر آب و
دستی بر آسمان
اکنون دلم تپیدن دریاست!

«ماندن و بودن»

«همیشه ماندن – ای کوه! –
همیشه بودن نیست.»
با کوه، ماه گفت.
ز اندوه استوار
با ماه، کوه گفت:
«اما همیشه ماندن و بودن
میراث جاودانه خاک است!»
---

خموشى
از پس پرده هاى كهن
چون جهانى كه همواره كوچك مى شود
در گوش هايش ايستاده است
نغمه ها كه پلك، پلك از او جدا مى شوند
آيا به گرد جهانى كه در حفظ اوست / چرخانند
و يا به گرد بادهايى كه از آسمان هاى دراز آمده اند
او همان گونه كه شهرها مى سوزاند
دنياها به پلك نغمه ها مى گشايد
بادها مى چرخند
و به دست اش مى سپارند
آنچه خواستنى ست
آنچه نايافتنى :
بيشه هاى در خواب
سوار سبز پوش رويا
و صداى ستاره بخش گرينده
او ديده است
به روياهاى خود
كه از بوسه ها و گريه ها سبز مى شوند .
(٢)
بتاب چشمان من
بر اندام هاى آب
رويا به شكل شى ايستاده است
وقتى كه باد
سيطره از دست مى دهد
دزدانه در قالب ابر
مى ايستد
و از چشمان خويش در مى يابد
كه تلاطم جهان را به دست گيرد
بر بازوان آويخته
بر قدم هايى كه در سياهى مانده اند
و بر زبانى كه به شكل شى نمى گويد
دست هاى فرورونده بتابانيد
كه رنگ جادو دارند
آيا زمان ايستاده است
يا چون زبانى كه به آتش درون جسم ها فرو مى شود
به راهى كه جهان شكل مى بايد گرفت روان است
اگر به دست مى توانش يافت
من به دست خواهمش بوسيد
به دست هاى جادويى
به قالب پيراهن خويش
به شكل جهان هايى كه مى آيند
و به جانب آتى .
L

مجید فروتن .
---
به صدايم كه يتيم است و مام از دست داده گوش كن
بر فراز آن، صدف هاى عزلت به رقص آمده اند
خواب هاى ظلمت گونه را از پيشانى آسمان مى زدايد
و به صفى از ماهى هاى خشكيده مى انديشد
كه بر ستونى از عشق مى آويزند
صدايم را بگير و از دست مده
تا من و تو از حرام شدن نجات يابيم
اى عشق !
بر اندام سپيد كدام زن مى ايستى؟
تا اندوه ديرينه ام را رها كنى !
تا پرواز دهى اين غم شيرين را
بر فراز شبى كه زندگى ما را رقم مى زند
شبى كه انجام اش آغاز ما ست
جا كه ديرى ست كه جان داده ايم .
چون جهانى كه همواره كوچك مى شود
---

بتاب چشمهای من
بر اندامهای آب
رؤیا به شکلِ شیء ایستاده است
وقتی که باد
سیطره از دست می‌دهد
دزدانه در قالب ابر
می‌ایستد
و از چشمان خویش درمی‌یابد
که تلاطمِ جهان را به دست گیرد

بر بازوان ِ آویخته
بر قدمهایی که در سیاهی مانده ا‌ند
و بر زبانی که به شکل شیء نمی‌گوید
دستهای فروزنده بتابانید
که رنگ جادو دارند

آیا زمان ایستاده است
یا چون زبانی که به آتش درون ِ جسمها فرو می‌شود
به راهی که جهان شکل می‌یابد گرفت، روانست
اگر به‌دست می‌توانمش یافت
اگر به‌دست خواهمش بوسید
به‌دستهای جادویی
به قالبِ پیرامُن ِ خویش
به‌شکل جهان‌هایی که میایند
و به جانب آتی

.
.


پیش از آن که ابرها بنشینند
مرا به گیسو داری

در مرگ
از دهان مرده‌ام میاویزی

مرا به گیسو داری
و نمی‌دانی
آنگاه که مرده‌ایم
اندوه نیز مرده است
.

.

چون جهانی که همواره کوچک می‌شود
---

در قفای ستاره ای سوزان
زخمی اگرم هست زخم توست؛
نشان کوچک دریایی
که پریان اش بر آب می گذرند
نشان آن که سوختم
به دیدارت ای ستاره ی سبز!

پریان سوگوار می بینم
با بال های سپید ...
مجید فروتن 
---
خموشی
از پس پرده‌های کهن
چون جهانی که همواره کوچک می‌شود
در گوشهایش ایستاده است
نغمه‌ها که پلک‌پلک از او جدا می‌شوند
آیا به گردِ جهانی که در حفاظِ اوست چرخانند
و یا به گردِ بادهایی که از آسمانهای دراز آمده‌اند
او همان‌گونه که شهرها می سوزانـَد
دنیاها به پلکِ نغمه‌ها می‌گشاید
بادها می‌چرخند
و به دستش می‌سپارند
آنچه خواستنی‌ست
آنچه نایافتنی:
بیشه‌هایی در خواب
سوارِ سبزپوشِ در رؤیا
و صداهای ستاره‌بخش ِ گرینده
او دیده‌ست
به رؤیاهای خود
که از بوسه‌ها و گریه سبز می‌شوند.

3 comments:



  1. Nader Naderian بزرگوار« هرمز علیپور»را ازقلم انداختید.«شعر ناب ازمسجدسلیمان آغازشدودرتهران ضیافتی برایش
    برپا کردند»
    مجله آدینه ـ نقل ازحافظه

    ReplyDelete


  2. Faramarz Soleimani nader naderianدوستان توجه دارند که دو خط اول متن بالا از منست و باقی آن نظر زنده یاد مجید فروتن است که مثل بسیاری از همنسلان و همگامانش ساکت و کم کار و فروتن بودو تنها کتاب کوچکی در شمارگان محدود از او در شهر کرد منتشر شد همچنین او چندان اشراف و یا ادعایی نیز درمورد شعر نداشت.بنگرید به مقاله ام درمورد موج ناب، دوره اول نوشتا

    ReplyDelete