شعر و زندگی سیروس آتابای
انتخاب هادی محیط
پیکره ,١٣٩٢
از این پس هر نور لطیفی که مرا لمس کند تو خواهی بود .
سیروس آتابای
سیروس آتابای
نشسته بر خا ره یی کنار رود
پشت گرم از آفتاب
در شر شره ها می نگرد
از هماهنگی ریزش گیج
یکباره لیک روی می گرداند
تا حتم کند
که نمی یابندش
نیز عا قل مجنون
خود به دست بی خویشی
نتواند که سپرد
ورنه باید به حساب آورد
ماموران
کلبه اش را در هم می کوبند
به جرم بی گناهی
-ترجمه شاعر و بیژن الهی
...
وادی شا پرک ها
تماشای سنگ پاره های غول آسا
نمای دقیانوسی تو را به چشم می کشاند
زمانی رویه ات
جهان ساکت سنگ بود
تا برون از شورابه های بی کران
زندگی به تراشیدن کران های تو چنگ انداخت
دوران ها داغ ها به جا ی نهاد
بر زمینه ی تو
ولی باز با گل ها و پرنده ها
خواستگارانی پدید می شدند
که فرا می راندند
ملا ل تو را
وزن شکوفه هایی
سیمای تو را دگرگون می ساخت
و روشنا پیام لبخند تو را
میان فضا می برد
تماشای سنگ پاره های غول آسا
نمای دقیانوسی تو را به چشم می کشاند
زمانی رویه ات
جهان ساکت سنگ بود
تا برون از شورابه های بی کران
زندگی به تراشیدن کران های تو چنگ انداخت
دوران ها داغ ها به جا ی نهاد
بر زمینه ی تو
ولی باز با گل ها و پرنده ها
خواستگارانی پدید می شدند
که فرا می راندند
ملا ل تو را
وزن شکوفه هایی
سیمای تو را دگرگون می ساخت
و روشنا پیام لبخند تو را
میان فضا می برد
...
در کاروان سرایی متروک
حیات من آغاز شد
در اجرای فرمانی
فرمان عفو
بیان ناپذیر
حیات من آغاز شد
در اجرای فرمانی
فرمان عفو
بیان ناپذیر
در من آن نیروی فرشته ای نبود
که حیاتی زاهدانه می طلبد
پس آن راه شاهانه کشف ام نشد
که حیاتی زاهدانه می طلبد
پس آن راه شاهانه کشف ام نشد
ناچار به هم نشینی ِگل های بیابان رفتم
و از آن پس خود را غباری یافتم
بر ریشه هایشان.
و از آن پس خود را غباری یافتم
بر ریشه هایشان.
سیروس آتابای
از مجموعۀ "یادداشت های پروسپرو به ترجمۀ رامین ایزدی
Der Schatten der Wolke
Am Sarg Alexanders
hatten sich die Männer Versammelt,
erbauliche Ansprachen hielten sie,
mahnende und tadelnde –
vom ganzen Achilles sahen sie
nur die Ferse.
Nur einer, Ptolmäos, fand angemessene Worte:
«Seht, wie der Traum des Schlafenden
Beendet und der Schatten der Wolke
Verschwunden ist.»
Cyrus Atabay
Stadtplan von Samarkand, 1983
|
سیروس آتابای :
سایه ی ابر
بر تابوت اسکندر
مردان گرد آمده بودند،
سخنانی روح انگیز می گفتند،
به تذکر و سرزنش –
از تمام آشیل پاشنه را
فقط می دیدند.
فقط یکی، بطلمیوس، سخنی سزاوار
بزبان آورد:
«ببینید، چطور رؤیای این خفته
تمام شده و سایه ی ابر
گم شده است.»
سیروس آتابای
نقشه ی سمرقند، 1983
ترجمه: سهراب مختاری
|
No comments:
Post a Comment