عزت قاسمی
زاده ی مسجد سلیمان
دکترای پزشکی و تخصص روانپزشکی از دانشگاه جندی شاپور اهواز
از کتاب"سرود از دهان دالان های بی قراول"
١
بوی چای از صبح هام رفته است
سالهاست که صبح بوی قهوه میدهد.
تو عسل بودی پنیر و بوی چای که باصبح در آمیخته بودی.
اما بوی قهوه حس تنهایی مرا عمیق تر می کند بوی قهوه بارانی ست
که به تنهایی از پشت شیشه نگاهش میکنم.
قهوه و باران ومن
یعنی غیبت تو!.
٢
همه خوبند جز سکوتی که مرا از کنارم می رباید
ومکث میشود هوای مکرری توی سرم
شب سمج میشود و خیره می ماند به من
تا صبحی که انتظار شبش دیوانه ام میکند هرشب
همه ی کشت ها درو شده اند
بدون اطلاع من
درضمن نمره ی چشمهایم هم بالا رفته است.
١
بوی چای از صبح هام رفته است
سالهاست که صبح بوی قهوه میدهد.
تو عسل بودی پنیر و بوی چای که باصبح در آمیخته بودی.
اما بوی قهوه حس تنهایی مرا عمیق تر می کند بوی قهوه بارانی ست
که به تنهایی از پشت شیشه نگاهش میکنم.
قهوه و باران ومن
یعنی غیبت تو!.
٢
همه خوبند جز سکوتی که مرا از کنارم می رباید
ومکث میشود هوای مکرری توی سرم
شب سمج میشود و خیره می ماند به من
تا صبحی که انتظار شبش دیوانه ام میکند هرشب
همه ی کشت ها درو شده اند
بدون اطلاع من
درضمن نمره ی چشمهایم هم بالا رفته است.
No comments:
Post a Comment