یاد عظیم خلیلی ١٣٢٠-١٣٩٠
راز ی که بگفتی ای بت بد خویم
وا گو که من از لطف تو آن می جو یم
چون گفت به گریه در شدم پس گفت
وا می گویم ،خموش،وامی گویم
-رومی-
لعل را بر می خوا ندی
ترانه با ترانه
دریا رازی لعل گون شد
به شعر بلند آفتاب و خیزاب
تا قرار از کف دادی
و لعل ملکوت
تو را به سوی خود
خواند
رونده و روانه بودی اما
که روزگار تو
در تلا قی ی دو سنگ
آتش گرفته بود
تا راز زندگی ی ناگاهان
نا گا هان فاش شود
No comments:
Post a Comment