Tuesday, January 21, 2014

A*SH*N*A:NIMA YUSHIJ:آی آدمها


ای آدمها 

ای آدمها, که بر ساحل نشسته شاد و خندانید,
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند 
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید,
آنزمان که مست هستند
از خیال دست یابیدان بدشمن,
انزمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوان را,
تا توانایی بهتر را پدید آرید,
آنزمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند ...
در چه هنگامی بگویم؟
یکنفر در آب دارد میکند بیهوده جان قربان.
ای آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید,
نان به سفره جامه تان بر تن ,
یکنفر در آب میخواهد شما را
موج سنگین را بدست خسته میکوبد,
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده,
ابرا بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابیش افزون,
میکند زین آبها بیرون
گاه سر, گه پا,
ای آدمها!
او ز راه مرگ این کهنه جهان را باز میپاید,
میزند فریاد و امید کمک دارد.
ای آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشاید !
موج میکوبد بروی ساحل خاموش؛
پخش میگردد چنان مستی بجای افتاده. بس مدهوش
میرود, نعره زنان این بانگ باز از دور میاید,
ای آدمها!
و صدای باد هر دم دلگزاتر؛
در صدای باد بانگ او رهاتر ,
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها,
ای آدمها!

نیما یوشیج

No comments:

Post a Comment