محمد علی بهمنی Mohamad Ali Bahmani
من پنجره ای باز شده رو بشمایم
دیوار نمی خواست خودم را بسرایم
ماندم که درآن آجر و این شیشه چه فرق است
وقتی که کسی گوش ندارد به صدایم .
دیوار نمی خواست خودم را بسرایم
ماندم که درآن آجر و این شیشه چه فرق است
وقتی که کسی گوش ندارد به صدایم .
شناسنامه ی من یک دروغ اجباری ست
هنوز تا متولد شدن مجالم هست .
هنوز تا متولد شدن مجالم هست .
در پارک
به جز درخت هیچکس نیست
شب را تا صبح
روی نیمکت های خالی می نشینم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
به جز درخت هیچکس نیست
شب را تا صبح
روی نیمکت های خالی می نشینم
تا پارک
از تنهایی رنج نبرد
No comments:
Post a Comment