Monday, January 20, 2014

A*SH*N*A:Esmail Khoiاسماعیل خویی

Esmail Khoiاسماعیل خویی
اولین دفتر ِ شعر بابا- با نامِ "بی تاب" سال 1335، در مشهد چاپ و منتشر شده است. امروز دنبالِ چیز دیگری بودم که ، در این دفتر ، به شعری برخوردم که بیشتر از 60 سال از عمرش می گذشت. که یعنی بابا الان 60 ساله دارن شعر می گن. دو چیز برایم جالب بود. اول نقاشی های زنده یادِ بزرگ نقاش نازنین"رضا جانِ مافی"  و دیگری این که بابا از همان جوانی اش" کله اش بوی قرمه سبزی " می داده . دلم نیومد این رو به شما نشون ندم. البته گذاشتن کل این دفتر شعر بابا "همراه می شود با کشته شدنِ من توسط پدرِ گرامی" چرا که اگر از این دفتر با او حرف بزنم کارم با کرم الکاتبین می باشد!!!
اسماعیل خویی :بیتاب ,مشهد ١٣٣٥
اسمائیل پس از تقدیمنامچه یی که برایم نوشت افزود که :
فرامرز جان تو خوب می دانی که هر بچه یی توی جاش جیش می کنه !

"وقتی که من بچه بودم "
:
وقتی که من بچه بودم ، 
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید .
آه ،
آن فاصله های کوتاه .
وقتی که من بچه بودم ،
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت .

وقتی که من بچه بودم ،
آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
وجیرجیرک
شب ها
درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند .

وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تازوزه آن سگ پیر و رنجور.
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم.

وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
باباد می رفت –
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .

وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .

وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .

وقتی که من بچه بودم ،
برپنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .

وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند .

وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما
کم بود .

No comments:

Post a Comment