مرا، آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت
مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت
مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مرا رودی بدان و یاری ام کن تا در آویزم
به شوق جذبه وارت تا فرو ریزم به دریایت
به شوق جذبه وارت تا فرو ریزم به دریایت
کمک کن یک شبح باشم، مه آلود و گم اندرگم
کنار سایه ی قندیل ها در غار رؤیایت
کنار سایه ی قندیل ها در غار رؤیایت
خیالی، وعده ای، وهمی، امیدی، مژده ای، یادی
به هر نامه که خوش داری تو، بارم ده به دنیایت
به هر نامه که خوش داری تو، بارم ده به دنیایت
اگر باید زنی همچون زنان قصه ها باشی
نه عذرا دوستت دارم، نه شیرین و نه لیلایت
نه عذرا دوستت دارم، نه شیرین و نه لیلایت
که من با پاکبازی های ویس و شور رودابه
خوشت می دارم و دیوانگی های زلیخایت
خوشت می دارم و دیوانگی های زلیخایت
اگر در من هنوز آلایشی از مار می بینی
کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
کمک کن مثل ابلیسی که آتش وار می تازد
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت
شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت
کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشه ی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت
مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن روح سرگردان
که کامل می شود با نیمه ی خود ، روح تنهایت
که کامل می شود با نیمه ی خود ، روح تنهایت
حسین منزوی
من سکوت کرده ام ...چون
نه اینکه حرفی برای گفتن ندارم ...چون
حرفهایم بی شمارند ....چون
درد بسیار دارم ...چون
دردهایم خاموشند ...
نامه اي در جيبم ، و گلي در مشتم
غصه اي دارم با ني لبكي
سر كوهي گر نيست، ته چاهي بدهيد
تا براي دل خود بنوازم
عشق جايش تنگ است..!
درد بسیار دازم دلم پر از حرف است
حسین منزوی
....
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمی ام - زخمی سراپا میشناسیدم؟
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمی ام - زخمی سراپا میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم- خسته، آیا میشناسیدم؟
خسته هستم- خسته، آیا میشناسیدم؟
راه ششصد سالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما! ها، میشناسیدم؟
تا غزلهای شما! ها، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است،
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم؟
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم؟
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهره هاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! می شناسیدم
رودهای رو به دریا! می شناسیدم
اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق«قیس» و حُسن «لیلا»، میشناسیدم
عشق«قیس» و حُسن «لیلا»، میشناسیدم
در کف«فرهاد» تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را، می شناسیدم
من بریدم بیستون را، می شناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیدار حتی میشناسیدم
با همین دیدار حتی میشناسیدم
من همانم، آشنای سالهای دور ...
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
No comments:
Post a Comment