Saturday, August 31, 2013

METAMORPHOSIS OF FALL;شب نیمای شاعر

١.شب نیمای شاعر  هنوز شب آوازی نخوانده ست که پرده می افتد 
٢.گویا ما سزاوار نیستیم 
٣. عصر باران می بارید  راه با نام راه همراه می شد 
٤.باغ را نیاز نوازشی نبود علف خلاصه بود  آسمان غریبه بود 
٥.حالا در ایوان واژه نشسته ایم 
ق٦.قطره های باران را می نگریم  پشت بام های بهانه 
٧.بر برگان باران می برد بر ما نه سایه ی آفتابی می گذرد 
٨.بامداد را انتظار می کشیم  پس آن هجوم نقره یی کجا شد 
٩.ماه را مه گرفته بود 
١٠.ما در میان مه راه گشودیم 
١١.هنوز شب آوازی نخوانده بود 
١٢.گویا ما سزاوار نبودیم 
١٣ ما گویا سزاوار نبودیم 
١٤.از راه های جهان باز میگشتیم 
راهدارمان با ما بود هنگام که به بیراهه ها می رفتیم 
خاموش و بی همراه راه  راه می سپردیم 
١٧.ما را نشانی نمانده بود   ما را نگاهی نمانده بود  ما را راهی 
ت١٨.تنها به پاییز پناه بردیم 
١٩.تن ها سر به باد سپردیم 
٢٠.گویا هنوز بودیم و جامه همان خیس بود 
٢١.اما ما سزاوار سزاوار عطر بهار نبودیم و ساده شدیم 
٢٢.در گردش شبا نه گی  بلوغ باغ بی هوده مارا فرا می خواند تا شب از نیمه شب گذشت 
جورجیا , ٢٢ نوامبر نود و هفت 
آخرین جشن سد راز نیما پس از دو سال 

No comments:

Post a Comment