آن که چون سایه
ز شخص تو
جدا
نیست
منم
من
م
مکش ای دوست تو بر سایه ی خود خنجر خویش
خنجر که می کشی
به درختی
پناه می برم
ای درختی که به هر سوت هزاران سایه ست
سایه ست
سایه ست
سایه ها را بنواز و
مبر از گوهر خویش
و در گریز از سایه سایه می شوم
سایه
می شویم
سایه ها را همه پنهان کن و فانی در نور
بر گشا طلعت خورشید رخ انور خویش
و در گریز از سایه
سایه
یی
نه
جدا
آ
No comments:
Post a Comment