Eddy Nematiآ
براوبتازد و چنگال تیز او را در ماخولیای ماه سرخ تیز کند و حمله آورد در عصبیتی که کلام را به سرخی و انتقام می کشاند. جانبی از شعردر غربت که میان آرامش و تیزچنگی و هجوم نوسان دارد و این رقص فصل های شاعراست
عیدی نعمتی
A*SH*N*A
گلبن سینه ات را
می بو یم
و در شولای عطر نرگس ها
گُم می شوم .
2
لرزش دستانم
حکایت روز گار پریشان است
که جوانی داده ایم
در گذز این ابرهای بی باران .
3
لحظه ها
ریشه در سکوت دارند
لب ها گُر گرفته اند
تا انفجار واژه ها
یک صدای خروس
فا صله مانده است .
4
تا
از دریا و کوه
انسانی بسازم
می بو یم
و در شولای عطر نرگس ها
گُم می شوم .
2
لرزش دستانم
حکایت روز گار پریشان است
که جوانی داده ایم
در گذز این ابرهای بی باران .
3
لحظه ها
ریشه در سکوت دارند
لب ها گُر گرفته اند
تا انفجار واژه ها
یک صدای خروس
فا صله مانده است .
4
تا
از دریا و کوه
انسانی بسازم
فقط نگاهم کن
آن ماه ساده یا ماه سرخ در پریشانی و وهم در این جا شاعر را به آرامشی در سکون و سکوت آورده است تاکجا خشم
No comments:
Post a Comment