فرامرز سلیمانی
بورخس و من - ٣
Borges & I /Borges y yo
Faramarz Soleimani
دیدم هراسان و پریشان پشت قلعه ی نیشابور پرسه می زد و با خود چیزهایی زمزمه می کرد نزدیک تر که شدم شنیدم که می گوید دو دو تا چار تا دو دو تا چارتا پس چرا خیام پاسخم را نمی پذیرد و من که دست به داما ن امامزاده محروق شدم او لب از لب نگشود و من دریافتم کالبدش به تمامی سوخته است و در خاکستر پنهان مانده است پس به عطار پناه بردم و او هم در رکاب مرد مغول بود که دا شت شمشیر خونینش را پاک می کرد و این
کمال الملک تبعیدی هم که تنها هنرش تقلید فرنگیان بود و خیام هم که دیگر مرا نمی پذیرفت و نه پاسخم را در حل معمایش و مرد همچنان هراسان و پریشان پشت قلعه ی نیشابور پرسه می زد
و نام او بورخس نبود
پاپلی و رویاگردا نی, جلد ٤
No comments:
Post a Comment