دوست من ! لابیرنت لامکانی ست این که زمان درآن گم شده است حتا آن گاه که به نام و کلام لحظه و زمان صدایش می کنی یا بارقه ی گریزی می یابی که رویا یا وهمی بیش نهست و تنها درمتن خود بیگانه گی می گردی و عاشقی .اینست تقدیر. این است سرنوشت که به دست خود رقم زده ای و هزارتو را در انزوا ی ابعاد معود و ابعاد واهی می پیمایی و به جست و جوی همراهی. اینست که تکرار ، موقعیت مدرن را می سازد و نحوزبان با آن دگرگون می شودبی آن که به کلمه محدود شود یا کلمه تقدیس یابد یا جمله و فراز شعر دستخوش تورم و توفان معناگریزی تعمدی و بی ارتباط باشد. ارتباط نه به مفهوم روزنامه یی و روزمرگی بل به شکل بافت و پیوندعاطفی شعر و ساختاری هزار تو ، که پیچیده گی در آن نقش دوران را دارد .منتظر نظرات نحوگرایانه ی شما می مانم تا باهم در آن جست و جوکنیم
No comments:
Post a Comment