با دریا و صدف ها بودم
و باد که در بادبان دریا می شنگید
پیش شوخ چشمی ی آفتاب
شاید که یار بود که گفته بود
یارا خیال در اندام خاطر خویش خو ش دار
و مرا که جدا مانده ام از جهان
در اندیشه ی مشوش ات مگیر
شاید که یاد بود که گفته بود
و دریا و باد و باد بان
نقش شیطنت می زدند
بر پوست پوشیده ی من
شاید که این ها را تنها
یار گفته بود
بر رایانه ی با د
و من داشتم تو را ورق می زدم هنوز
و باد که در بادبان دریا می شنگید
پیش شوخ چشمی ی آفتاب
شاید که یار بود که گفته بود
یارا خیال در اندام خاطر خویش خو ش دار
و مرا که جدا مانده ام از جهان
در اندیشه ی مشوش ات مگیر
شاید که یاد بود که گفته بود
و دریا و باد و باد بان
نقش شیطنت می زدند
بر پوست پوشیده ی من
شاید که این ها را تنها
یار گفته بود
بر رایانه ی با د
و من داشتم تو را ورق می زدم هنوز
No comments:
Post a Comment