وقتی که تنهایی
از نرده های آهنی می گذری
سنگین از پله های سنگی می گذری
و راهروی نمناکی در باران
نیمکت آهنی همسایه خالی ست
تنها لابه ی سگی و
دود سیگاری که فضا را پر کرده است
گاهی کسی از انزوای میهن خبر می دهد
و تو می اندیشی
که دیگر صدای او را نمی شنوی
یا کسی از ولایت دیگر می آید
و ممکنست این آخرین دیدارتان باشد
یا دوستی در آشپز خانه بر زمین می افتد
یا دوستی در آشپز خانه بر زمین می افتد
یا شاعری که می رود
و شعر هایش تنها می ماند
تنها دیواری می ماند
که بر آن دست می سایی
و نمی دانی که آیا بالا می روی یا
پایین می ایی
و در اساس چرا می ایی یا که می روی
مثل کتابی که کسی می نویسد
و در یک نسخه پشت سر می گذارد
وقتی که تنهایی
خیابان همیشه خلوت و خالی ست
دستی به سایه ی شب در اقلیم تره تیزک های کنار جوی آب
و راه سبز تنها
دستی به سایه ی شب در اقلیم تره تیزک های کنار جوی آب
و راه سبز تنها
No comments:
Post a Comment