Monday, November 18, 2013

خیابان خلوت و خالی ست





خیابان خلوت و خالی ست 
وقتی که تنهایی 
از نرده های آهنی می گذری 
سنگین از پله های سنگی می گذری 
و راهروی نمناکی در باران 
نیمکت آهنی همسایه خالی ست 
تنها لابه ی سگی و 
دود سیگاری که فضا را پر کرده است 
گاهی کسی از انزوای میهن خبر می دهد 
و تو می اندیشی 
که دیگر صدای او را نمی شنوی 
یا کسی از ولایت دیگر می آید 
و ممکنست این آخرین دیدارتان باشد
یا دوستی در آشپز خانه بر زمین می افتد 
یا شاعری که می رود 
و شعر هایش تنها می ماند 
تنها دیواری می ماند 
که بر آن دست می سایی 
و نمی دانی که آیا بالا می روی یا 
پایین می ایی 
و در اساس چرا می ایی یا که می روی 
مثل کتابی که کسی می نویسد 
و در یک نسخه پشت سر می گذارد 
وقتی که تنهایی 
خیابان همیشه خلوت و خالی ست
دستی به سایه ی شب در اقلیم تره تیزک های کنار جوی آب
و راه سبز تنها 

No comments:

Post a Comment