ناچار و دوچارم بر راه پا می کشم
ناچار و دوچر بر راه پا می کشی
تا تنهایی ی بیشه های خاموش
شبانه در روستایی گم می مانی
در راهی گم
و با خود می گویی آیا
ناچار و دوچر
از راه پا می کشم
که تنهایی ی بیشه های خاموش
شبانه ام را گم کند
ناچار و دوچر
در بامدادی بی رنگ
راه را
به پای خود می کشی و پا کشان می ایی
و می مانی
که ناچار و دوچر عشقی
بی پروای تناقض رفتن
و انکار ماندن
ناچار و دوچر در پی نشانی و در سایه ی بندی تنهایی
No comments:
Post a Comment