فرامرز سلیمانی
تا ابدیتی خاموش
در چشمان خیس من
با عشق
عشق بازی می کند
قفس گشوده می دارد
اما این عادت است که
قفس را می سازد
و بیرقی که بر بام می وزد
مهمل مانده است
تنها همان چشمان خیس
که دریا را آنگونه می نگرد
که گویی تمام تن اوست
در تنهایی ی مدام
و ابدیت لحظه یی ست
تنها شکل رفتن دارد
این آبی ی عاشق
اما در حلقه یی مدام می ماند
No comments:
Post a Comment