*سه گانه ای ازمن:سعید آژده و دایی ام یارمحمداسدپور با دوست:چالنگی
.....................................................................................
1
شعری از « یارمحمد اسدپور » تقدیم به « هوشنگ چالنگی »
می گویم ای دوست
نام مرا به فردا بگو
و تنهایی ام را
اکنون که ستاره ی من
شاید به جنگل افتاده ست
2
شعری از « هوشنگ چالنگی » تقدیم به « یارمحمداسدپور »
خود نیز صدای تو را نمی شنوم
برادر مجهول!
به شیئی نیم نگاه کنیم؟
سهم در نگاه سوختن اشیاء؟
سقوط مهر
خود ِاوی به سایه خزیده نیز .
3
شعری از «سعیدآژده » تقدیم به دایی ام : « یارمحمد » و دوست:« هوشنگ»
باری برادران! بنگرید!
بر گور من
آنان که بیش از همه می گریند
بی گمان شاعرانند...
که از شب
تنها سرود من می ماند
که راز درخشش ستاره را
به صحرا می گوید...
---
.....................................................................................
1
شعری از « یارمحمد اسدپور » تقدیم به « هوشنگ چالنگی »
می گویم ای دوست
نام مرا به فردا بگو
و تنهایی ام را
اکنون که ستاره ی من
شاید به جنگل افتاده ست
2
شعری از « هوشنگ چالنگی » تقدیم به « یارمحمداسدپور »
خود نیز صدای تو را نمی شنوم
برادر مجهول!
به شیئی نیم نگاه کنیم؟
سهم در نگاه سوختن اشیاء؟
سقوط مهر
خود ِاوی به سایه خزیده نیز .
3
شعری از «سعیدآژده » تقدیم به دایی ام : « یارمحمد » و دوست:« هوشنگ»
باری برادران! بنگرید!
بر گور من
آنان که بیش از همه می گریند
بی گمان شاعرانند...
که از شب
تنها سرود من می ماند
که راز درخشش ستاره را
به صحرا می گوید...
---
این گناه من است که زنی از اصفهان
عشق را در آبیای کاشی از آب ها جدا میکند پل ها را
عشق را در آبیای کاشی از آب ها جدا میکند پل ها را
این گناه من است
که زنده رود می رود در خود غرق در باتلاق شود،بمیرد،ببندد موج را
گره در روسری ی چهل تیکه ی چهل ستون....
من سه هزار قبل از قتل رود
راه دریا را گرفتم
سی و سه پل
میان راه برای رنگین کمان
چادر مادرم شدند
با دوشیزه ستاره....
دختر ماه....
دریا مروارید....
من صدف را در سپیدی از هوش کبود گشته مردم
من آهو بریدم از صحرا
نفس های بریده.. بریده..
چه کسی بمن بوسه بخشیده بود
که من یکریز راه را تا ادامه گام های تو کوبیدم
با باد
با باران
با برگ های این بهار
با بوسه.....
از لب رود
که زنده رود می رود در خود غرق در باتلاق شود،بمیرد،ببندد موج را
گره در روسری ی چهل تیکه ی چهل ستون....
من سه هزار قبل از قتل رود
راه دریا را گرفتم
سی و سه پل
میان راه برای رنگین کمان
چادر مادرم شدند
با دوشیزه ستاره....
دختر ماه....
دریا مروارید....
من صدف را در سپیدی از هوش کبود گشته مردم
من آهو بریدم از صحرا
نفس های بریده.. بریده..
چه کسی بمن بوسه بخشیده بود
که من یکریز راه را تا ادامه گام های تو کوبیدم
با باد
با باران
با برگ های این بهار
با بوسه.....
از لب رود
معصوم تویی که ماه را خاموش میان پل ها
تاریک می گذری و
می گریی.....
تاریک می گذری و
می گریی.....
سعید آژده
ساعت سه دقیقه ی چارشنبه سیزده اسفند نودوسه بار دوستت دارم
No comments:
Post a Comment