IS A SITE OF ART,LITERATURE, CULTURE AND SCIENCE,ESPECIALLY HEALTH AND MEDICAL SCIENCES,PUBLISHED IN MAJOR LANGUAGES AND IN SEVERAL CHAPTERS.THE GOAL OF THIS SITE IS TO PROVIDE,PRODUCE AND PROMOTE FREE WORDS AND IMAGES FOR FREE FOLKS OF OUR PLANET.
Saturday, August 31, 2013
SUMMERLY-FINALE
این ها را که گفتم بر دریا و خلیج و رودی دیگر می گفتم
این ها را برای تو گفتم اما رویم به آسمان و ستاره بود
که برای باز گفتن شان زودتر از همیشه می آمدو می نشست
و تا دیروقت بامداد در آغوش واژه بود
این ها را برای تو گفتم اما رویم به آسمان و ستاره بود
که برای باز گفتن شان زودتر از همیشه می آمدو می نشست
و تا دیروقت بامداد در آغوش واژه بود
METAMORPHOSIS OF FALL;شب نیمای شاعر
١.شب نیمای شاعر هنوز شب آوازی نخوانده ست که پرده می افتد
٢.گویا ما سزاوار نیستیم
٣. عصر باران می بارید راه با نام راه همراه می شد
٤.باغ را نیاز نوازشی نبود علف خلاصه بود آسمان غریبه بود
٥.حالا در ایوان واژه نشسته ایم
ق٦.قطره های باران را می نگریم پشت بام های بهانه
٧.بر برگان باران می برد بر ما نه سایه ی آفتابی می گذرد
٨.بامداد را انتظار می کشیم پس آن هجوم نقره یی کجا شد
٩.ماه را مه گرفته بود
١٠.ما در میان مه راه گشودیم
١١.هنوز شب آوازی نخوانده بود
١٢.گویا ما سزاوار نبودیم
١٣ ما گویا سزاوار نبودیم
١٤.از راه های جهان باز میگشتیم
راهدارمان با ما بود هنگام که به بیراهه ها می رفتیم
خاموش و بی همراه راه راه می سپردیم
١٧.ما را نشانی نمانده بود ما را نگاهی نمانده بود ما را راهی
ت١٨.تنها به پاییز پناه بردیم
١٩.تن ها سر به باد سپردیم
٢٠.گویا هنوز بودیم و جامه همان خیس بود
٢١.اما ما سزاوار سزاوار عطر بهار نبودیم و ساده شدیم
٢٢.در گردش شبا نه گی بلوغ باغ بی هوده مارا فرا می خواند تا شب از نیمه شب گذشت
جورجیا , ٢٢ نوامبر نود و هفت
آخرین جشن سد راز نیما پس از دو سال
METAMORPHOSIS OF FALLازجانب جوانه و دریا آمدم-4
٤
از جانب جوانه و دریا آمدم
آمدم تا سر زمین سبزآبی م
پای پل ها و پله های شکسته
و پنجره های خاموش
و گلوی بسته و راهی ویران
پرواز را بر بال پرستوکی زخمی نشستم
کبوتران جوان را از بند رستم
به هزار آواز و اه
بر بوریایی نجیب
به خار و چپر دست بردم
و ابریشم پیله را پس زدم
تا پای توتی فرتوت
پر پروانه شدم
در پرواز و
تپش
از دفتر نیمایی ها
METAMORPHOSIS OF FALL:آوای خارایی ی موج
Faramarz Soleimani
Metamorphosis of Fall
نه بازگشتی ست و نه رسیدنی
تنها ما در گذریم
-اکتاویوپاز -
آوای خارایی ی موج
:
پس از من جهان شمایل بی شکلی ست که در نگاه سنگی م جان می گیرد
دستانت را می گشایی
تا به جرعه یی آب و دلتنگی
دعوتم کنی
می خواستم پاسخی فرا خور باشم
اما صخره های رویاروی
تپش هایم را در نمی یابند
می خواستم از حادثه بگویم
حادثه را
نگاه شبانه ام آفرید
در بستر سرخ افرایی
به دیدارم بیا
آن جا که نیلوفران
در آب های آرام خفته اند
گاهی در خیال نسیم
پرنده یی سنگین بال می آید
دمی کنار ما که می نشیند
بال هاش را فرو می گذارد
گفتی گریز از کجا آغاز شد
ما وعده گاهمان را
در جانب قله ها
بر پا کردیم
مشتاق جورهایی آب و اندکی دلتنگی ست
تندیس سنگی ی من
گشوده می ایی
به آغوش آب
خاموشم اگر
در دگردیسی ی خزان
آواز خارایی ی موج را باز می خواهم
تحریر تازه
عصر خزان ١٣٩٢
MBR:NIMAIHA OF FARAMARZ SOLEIMANIنیمایی های فرامرزسلیمانی
MBR:GAP O GOFT/Faramarz Soleimani
by:Steffan Engstrand
Tr;Sohrab Mazandarani
ترجمه عادلانه خزر در شعر فرامرز سلیمانی
:
شعر فارسی در نمونه فرامرز سلیمانی معرف نوع خوب شعر طبیعت است که در آن سبز خرم
و شکل و چشم اندازها و زمین های صخره و سنگ از پی هم می آیند .پیداست که شاعر به اقتصاد
کلام و ملودی و آهنگ آن اهمیت می دهد .او به ستایش منظره ها و کشتزارهای برنج و آنهایی که
خالق این زیبایی اند-دهقانان-نشسته است . در این شعر ها دریای خزر ,سخنگوی بر حق خود را
یافته است .ماهیان در اثر سلیمانی حضور دارند و تور های خیس شان .و پرندگان که بر سر دریا
بال می زنند .شاعر کودکی و زادگاه خود را به سطح شعر تعالی می دهد و ستایش می کند
شعر هایی بافته در رویاها , و رویاهایی که مدت مدیدی است گم شده و از دست رفته است .
شعر سلیمانی با زندگی سنتی مردم مانوس است و از شعر ها نیز طنینی مردمی به گوش می آید
همزمان نسیمی از چیزهایی جادویی حس می شود که در هیات نیما پرداخته شده و
نسیم این اسطوره به آرامی در همه جای دفتر می وزد.این دفتر اما بسیار کوچک است تا بتوان
قضاوتی همه جانبه از شاعر و یا شعر فارسی درمعنای کلی آن به دست داد ,من شخصن با علاقه و
اشتیاق منتظر روزی می منم که دفتری پر و پیمان با شکل و شمایلی گر چه گرانتر از این شاعر
منتشر شود اما به عنوان پله ی اول آشنایی ,ای دفتر نقش خود را بی هیچ تردیدی ایفا می کند
سلیمانی بجز شاعری ,منتقد و مترجم است و مهمترین مترجم شعر پابلو نرودا در زبان فارسی
-نقل از سوئدی ها و دفترهای دو زنه رویا -
Havet sjunger med Nimas brytning av F.Soleimani
/med Staffan Ekeson ,i smarbete med Octav press* '97
ترجمه عادلانه خزر در شعر فرامرز سلیمانی
:
شعر فارسی در نمونه فرامرز سلیمانی معرف نوع خوب شعر طبیعت است که در آن سبز خرم
و شکل و چشم اندازها و زمین های صخره و سنگ از پی هم می آیند .پیداست که شاعر به اقتصاد
کلام و ملودی و آهنگ آن اهمیت می دهد .او به ستایش منظره ها و کشتزارهای برنج و آنهایی که
خالق این زیبایی اند-دهقانان-نشسته است . در این شعر ها دریای خزر ,سخنگوی بر حق خود را
یافته است .ماهیان در اثر سلیمانی حضور دارند و تور های خیس شان .و پرندگان که بر سر دریا
بال می زنند .شاعر کودکی و زادگاه خود را به سطح شعر تعالی می دهد و ستایش می کند
شعر هایی بافته در رویاها , و رویاهایی که مدت مدیدی است گم شده و از دست رفته است .
شعر سلیمانی با زندگی سنتی مردم مانوس است و از شعر ها نیز طنینی مردمی به گوش می آید
همزمان نسیمی از چیزهایی جادویی حس می شود که در هیات نیما پرداخته شده و
نسیم این اسطوره به آرامی در همه جای دفتر می وزد.این دفتر اما بسیار کوچک است تا بتوان
قضاوتی همه جانبه از شاعر و یا شعر فارسی درمعنای کلی آن به دست داد ,من شخصن با علاقه و
اشتیاق منتظر روزی می منم که دفتری پر و پیمان با شکل و شمایلی گر چه گرانتر از این شاعر
منتشر شود اما به عنوان پله ی اول آشنایی ,ای دفتر نقش خود را بی هیچ تردیدی ایفا می کند
سلیمانی بجز شاعری ,منتقد و مترجم است و مهمترین مترجم شعر پابلو نرودا در زبان فارسی
-نقل از سوئدی ها و دفترهای دو زنه رویا -
Havet sjunger med Nimas brytning av F.Soleimani
/med Staffan Ekeson ,i smarbete med Octav press* '97
...
Friday, August 30, 2013
سنگ آخر
وقتی بلوط از باغچه می گذرد
سایه ی سنگ با آفتاب می نشیند
خطی در خیابان نمی گنجد
سگ همسایه بی هوده می دود
بچه ها توپ ها را به بازی می گیرند
داور مدام سوت می زند
کسی بی اعتنا به آهنگ مامبو دارد
ماشینش را برق می اندازد
و دیگری گویا
مشغول قتل عام علف هاست
چتری در خیابان نمی ماند
نقطه های باران را شسته اند
اندکی باغچه و های و هوی بچه ها و سایه ی زلال سنگ
WCP:1939 SEAMUS HEANEY2013شیمس هینی
ُُThe last hurrah of Seamus Heaney/
Faramarz Soleimani
Faramarz Soleimani
WCP:World Century Poets
b. 13 April 1939,Castledawson,Northern Island
d.30 August 2013,Dublin,Ireland
Pen Name:INCERTUS=doutful
Pen Name:INCERTUS=doutful
ما سرنوشت کوچکمان را در بر می گیریم
---
شیمس هینی,برنده ی جایزه ی نوبل ادبی سال ١٩٩٥ را پس از ییتس ,بزرگترین شاعر ایرلندی دانسته اند
در یادداشت آکادمی نوبل به مناسبت اهدای این جایزه به شاعر آمده است :
آثاری با زیبایی غنایی و ژرفای اخلاقی که معجزات هر روزه را با زندگی می پیوندد
او می کوشد تا تو را با هستی واقعی تر و با شعر کاملتر یاری دهد
هینی به شدت ایرلندی بود و گاه حتا بر آن تعصب می ورزید تا آن جا که از مناظر و مرایای کودکی و دشتی که نیز کار و بار او بود , گذشت و به سیاست و خشونت های آن در شعرش پرداخت ,آن چه که خود آن را به "مرگ یک طبیعت گرا" تعبیر کرد و بدین سان دیگر نمی شد که هینی را از کشور ایرلند و چالش های سیاسی آن باز شناخت .
او یک با ر گفت
ما در اینجا در زمانی بحرانی زندگی می کنیم که اندیشه ی شعر به عنوان هنر در خاطر آن قرار گرفته که اندیشه ی شعر به عنوان یک روحیه ی سیاسی بر آن سایه انداخته است . و در عین حال نشان می دهد که همان اندیشه ی سیاسی را بر شعرش بر تر دانسته است
در یادداشت آکادمی نوبل به مناسبت اهدای این جایزه به شاعر آمده است :
آثاری با زیبایی غنایی و ژرفای اخلاقی که معجزات هر روزه را با زندگی می پیوندد
او می کوشد تا تو را با هستی واقعی تر و با شعر کاملتر یاری دهد
هینی به شدت ایرلندی بود و گاه حتا بر آن تعصب می ورزید تا آن جا که از مناظر و مرایای کودکی و دشتی که نیز کار و بار او بود , گذشت و به سیاست و خشونت های آن در شعرش پرداخت ,آن چه که خود آن را به "مرگ یک طبیعت گرا" تعبیر کرد و بدین سان دیگر نمی شد که هینی را از کشور ایرلند و چالش های سیاسی آن باز شناخت .
او یک با ر گفت
ما در اینجا در زمانی بحرانی زندگی می کنیم که اندیشه ی شعر به عنوان هنر در خاطر آن قرار گرفته که اندیشه ی شعر به عنوان یک روحیه ی سیاسی بر آن سایه انداخته است . و در عین حال نشان می دهد که همان اندیشه ی سیاسی را بر شعرش بر تر دانسته است
بدان که گذرنامه مان سبز است
و هرگز جامی به سلامتی ملکه
ننوشیده ایم
---
---
برای هینی کلمات بار تاریخ و رازها را دا شت در ارزیابی ی مدام هستی و ناگفته های ملموس
DIGGINGBetween my finger and my thumb
The squat pen rests;snug as a gun
Under my window a clean rasping sound
When the spade sinks into gravely ground:
My father digging.I look down
Till his straining rump among the flowerbeds
Bends low,comes up twenty years away
Stooping in rhythm through potato drills
Where he was digging
The coarse boot nested on the lug,the shaft
Against the inside knee was levered firmly.
He rooted out tall tops.buried the bright edge deep
To scatter new potatoes that we picked
Loving their cool hardness in our hands.
By God,the old man could handle a spade.
Just like his old man.
My grandfather cut more turf in a day
Than any other man on Toner's bog.
Once I carried him milk in a bottle
Corked sloppily with paper. He straightened up
To drink it, then fell to right away
Nicking and slicing neatly, heaving sods
Over his shoulder, going down and down
For the good turf. Digging.
The cold smell of potato mould, the squelch and slap
Of soggy peat, the curt cuts of an edge
Through living roots awaken in my head.
But I've no spade to follow men like them.
Between my finger and my thumb
The squat pen rests.
I'll dig with it.
"Digging", Death of a Naturalist (1966)
Thursday, August 29, 2013
SUMMERLY:اول تورامی نویسم
اول تو را می نویسم
اول برای تو می نویسم خطی را که در میان سبزه و آب نوشتم و خط خطی کردم
و بعد تو را از میان خط های خط خطی بیرون می کشم و دوباره می نویسم
و خط های خط خطی تو را از میان سبزه و آب بیرون می کشد تا بنویسی ام
و چهره ی تو در میان خط های خط خطی دمی می گیرد و بیرون می اید تا من
و با چهره ی من در میان خط های خط خطی می پیوندد
و من که با تو تو را می نویسم به شکل تو می نویسم ات که مرا می نویسی ام
و زندگی جز نوشتنی نیست به دفترعاشقی
در میان خط های خط خطی
که سبزه را به آبی ی خط خطی می نویسد
گل و مرغ فرامرزسلیمانی
"فرهاد کوهکن شده ام تو تیشه ی منی "
از خواب های سبز بهاری می ربایمت
تو ریشه و شکوفه و بیشه ی منی
در کارگاه حسن می ترسم از خطای دوست
تو کار و بار و حرفه و پیشه ی منی
از جمع گوشه گیرم و دائم به خواهش تو ام
تو معنی خانه و خلوت گوشه ی منی
شاعر نثار باغ می کند گل و مرغ واژه را
تو باغ و گل و مرغ همیشه ی منی
---
*فرامرز اصلانی خط اول این شعر را نوشت و من چند خطی به آن افزودم تا ترانه واری شود *
مناسب قول و غزل و صدای گرم او و برایش فرستادم
و او نوشت :
---
*فرامرز اصلانی خط اول این شعر را نوشت و من چند خطی به آن افزودم تا ترانه واری شود *
مناسب قول و غزل و صدای گرم او و برایش فرستادم
و او نوشت :
- دوست خوب....در کلام من تحریف شده...من در همه مورد گذشت دارم ،جز این..."تو" اینجا زیادیست...چون میدانم جنبه آنرا داری، چنین گفتم...
موسیقی کلام...هنریست ویژه...میدانم که میدانی.و من در پاسخ او نوشتم که آن تحریف برای تصحیح وزن شکسته و نادرست شعر بود و در جهت موسیقی کلام به عنوان هنر ویژه ,که می دانم که می دانی
برای اجرای ترانه البته دست موسیقیدان در جهت انعطاف و تغییر باز است و ریش و قیچی دست اوست
به دور از معیار شعر و شاعری
LITCRIT:PUNCTUATION AND READING POETRY
Faramarz Soleimani iمن هم خوانش های متفاوتی دارم و خوانش شمارادوست می دارم . در اساس دو سه دهه یی میشود که از نقطه گذاریپرهیز می کنم تا قابلیت انعطاف شعر در پیچیده گی ها و دست آموزی هایش بیشتر شود .تورم نقطه گذاری در شعر نیما و شعرنیمایی می کوشید که یک نوع خوانش را تحمیل کند اما از فلسفه ی فردیت و اصل دکلاماسیون که نیما بر آن اصرار می ورزید دور می شد حالا که دردوارن فرامدرن فرانیمایی می نویسیم و می خوانیم هرکداممان مکث وبندو فراز و ویرگول و نقطه سرسطر خودمان را داریم و این به ویژه گی پولی فونیک و چندآوایی شعرمان هم کمک می کند.ممنون
Wednesday, August 28, 2013
بوطیقای فیسبوک FACEBOOK POETICS
قضیه فیسبوک دارد مثل مشکل ادیان ابراهیمی نوری می شود که در آن صحرای درندشت و بی مرز فلسطین آمدند دیوار به دیوار یکدیگر گنبد و بارگاه و کنشت و ترسا خانه و مسجد و محراب که همان مهراب زرتشتی خودمان باشد ساختند و مرز و خط و نشان کشیدند و بعد حالا سده ها و هزاره ها ست که توی سر خودشان و همدیگر می زنند و قصد محو و نابودی یکدیگر را از روی زمین دارند که این زمین مال منست و نه تو , و هیچ هم کوتاه نمی آیند .
در فیسبوک هم این همه زمین خدا به اندازه ی خدا تا گیگ با یت مفت و مجانی برای همه فراهم شده است و خلق اله با انکار گرایی سلبی و سنتی و ملی و مذهبی , مدام توی سر هم می زنند و می خواهند یکدیگر را محو و نا بود کنند که این یکی چرا اسمش یا عکسش تکرار
می شود و شعر و نوشته و ترجمه می گذارد و گروه و گروهک و کارگاه و لینک و دسته و علم و کتل و فلان و بهما ن
راه انداخته است و یا که انحصار طلب است و کسی را هم به بهانه های گوناگون راه نمی دهد
بابا جان ,عزیز,جناب,بزرگوار,استاد,سرور,رفیق,خواهر ,برادر,دوست,همشهری,همولایتی,همدین,هم مذهب,همکار و همراه , و هر که و هرچه ... تورا به خدا کوتاه بیایید و از این سکوی فرهنگی و فرهنگسرای حاضر و آما ده و این فرصت مغتنم چند زبانه و چند فرهنگه لطفن به سود یک فرهنگ مهجور و مستعد استفاده بفرمایید و این همه با گوشه و کنایه و دژ خویی و تگ کردن و اد کردن و حذف کردن و خط و نشان کشیدن و باقی افعال معین و متعدی و اسامی معرفه و نکره , این همه توی دست و بال همدیگر نپیچید و کار کنید.کار... کار... و که اجرتان ما جور
و این همه شکایت و حمله و گله و طعنه و بهانه و
و البته از صمیم قلب هم بگویم که در برابر این همه که ذکر کردیم هم کارهای خوب و خواندنی و دیدنی و شنیدنی
و شیر کردنی و آموختنی بسیار است
که دستتان و ذهنتان ما نا باد
و باید افتخار کرد به این خانواده ی بزرگ شعر و نوشته و نقد و نظر و طرح و نقاشی و سینما و تاتر و مانند آن
که بی نظیر است به معنای واقعی کلمه .و باید هم باشد با این همه کارگزار فرهنگی حرفه یی و سابقه و کارنامه دار هرگز هیچ روزنامه و مجله و ناشر و سازمان فرهنگی با چنین شورای نویسنگان و هیات تحریره یی و دبیران و سردبیرانی و در چنین ظرفیتی کار و به ویژه کار بی اجر و مزد و مواجب , بی و با کاپی رایت ارایه نداده است و این قدمی تاریخی است و در تاریخ ادبیات ایران و جهان : فراموش نا شدنی
و پاینده باد
بی هوده نیست که مطالب فیسبوک این همه در میان جراید کاغذی و رادیو تلویزیون های ما طالب و طرفدار دارد
RUMI ROBAI#25رباعی رومی
Rumi Robai#25
I want a troubadour like a drunken lover
In your tavern alley be a perpetual lover lover
Would be a shah or like a lover
give it to me o god a troubadour like a lover
مطرب خواهم که عاشق مست بود
در کوی خرابات تو پابست بود
گر نیست بود شاه وگر هست بود
یا رب بده ان کس که از این دست بود
Tr;FS
A*SH*N*A:BATUL AZIZPUR
Batul Azizpurبتول عزیز پور
A*SH*N*A
شعر
از مادری عاشق
زاده می شود..
در باغچه های سوسن ،
در مهتابی های دلگشا ،
درهشتی های تاریک ،
در کوچه های خاکی ،
در صف های اتوبوس ،
در آسانسورهای شتاب . . .
شعر
آزادی را فرمان می راند ،
فرمانروایان نمی دانند...
شعر را
زنان در زنبیل ،
عابران در جیب ،
کودکان در کف دارند ..
فرمانروایان نمی دانند
زاده می شود..
در باغچه های سوسن ،
در مهتابی های دلگشا ،
درهشتی های تاریک ،
در کوچه های خاکی ،
در صف های اتوبوس ،
در آسانسورهای شتاب . . .
شعر
آزادی را فرمان می راند ،
فرمانروایان نمی دانند...
شعر را
زنان در زنبیل ،
عابران در جیب ،
کودکان در کف دارند ..
فرمانروایان نمی دانند
RUMI ROBAI#23رباعی رومی
با ناله او به گرد دل ها بروید
در پرده چه گفت اگر بدو می گروید
یعنی که ز پرده هیچ بیرون نروید
Listen to troubadour for secret of lovers
With his cry seek the heart of lovers
When you see what he says behind the curtain
do not leave the curtain without lovers
-A non Fitzgeraldian translation by:
Faramarz Soleimani
Tuesday, August 27, 2013
A*SH*N*A:MASUMEH ZIAIمعصومه ضیایی
معصومه ضیایی masumeh ziai
A*SH*N*A
نه این سکوت
نه آن حرف که می توانست
بر لب های تو باشد
نه این قصه ها
که تکرار می شوند
سینه به سینه
از خواب های کودکی
به حسرت های پیری
نه این درخت های منتظر ِ دو سویِ خیابان
نه این تاریکی که گاهی
گم می شود
لابلای این ها
نه این پنجره های سیاهپوشِ سرگردان
نه این گلدان هایِ شکسته، رها
نه این خنده های رمیده
در پس هر نگاه
نه این سکوت
نه آن حرف
هیچ کدام
سرگذشت این فصل وحشت زده نیست!
سرگذشت این فصل وحشت زده نیست
منتظرم باران بند بیاید
هوا پاک و آفتابی شود
گلها و کودکان بدرخشند
رنگینکمان دنیا را زیبا کند
بار دیگر ببینمت!
هوا پاک و آفتابی شود
گلها و کودکان بدرخشند
رنگینکمان دنیا را زیبا کند
بار دیگر ببینمت!
معصومه ضیائی
آهو
حالا آهوی گمشدهای هستم
میبویمت
در سرتاسر دشت
و نمیبینی
به سوی تو میآیم
حالا تنها
آهوی گمشدهای هستم
معصومه ضیائی
حالا آهوی گمشدهای هستم
میبویمت
در سرتاسر دشت
و نمیبینی
به سوی تو میآیم
حالا تنها
آهوی گمشدهای هستم
معصومه ضیائی
نه آن حرف که می توانست
بر لب های تو باشد
نه این قصه ها
که تکرار می شوند
سینه به سینه
از خواب های کودکی
به حسرت های پیری
نه این درخت های منتظر ِ دو سویِ خیابان
نه این تاریکی که گاهی
گم می شود
لابلای این ها
نه این پنجره های سیاهپوشِ سرگردان
نه این گلدان هایِ شکسته، رها
نه این خنده های رمیده
در پس هر نگاه
نه این سکوت
نه آن حرف
هیچ کدام
سرگذشت این فصل وحشت زده نیست!
سرگذشت این فصل وحشت زده نیست
+
یک داستانک
زن
زندانی بود. توانش که فروکش میکرد، میگفت:
-باید خودم را آزاد کنم. میروم. حتمن!
همه میدانستند که او نمیتواند و نمیرود. هیچکس هم نمیتوانست به او کمک کند. بچهها گاهی سرشان را زیر لحاف فرومیبردند و بی صدا هقهق میکردند. دست و پای او به آنها بسته شده بود.
یک روز کمی پس از اینکه آنها یک به یک حلقههای زنجیر را باز کردند و رفتند، وقت رفتن او هم رسید. برای همیشه!
معصومه ضیائی
از مجموعهداستان ماهور و صدای سپیده
---
برای مرگ وقتی حواسش نیست
حواسش که نیست
چیزهای تازه میخرم
میخندم
عطر میزنم
عاشق میشوم
زندگی میکنم!
چیزهای تازه میخرم
میخندم
عطر میزنم
عاشق میشوم
زندگی میکنم!
معصومه ضیائی
RUMIESQUE:بازبا تو رومی وار
با تو باز رومی وا ر می گویم
خود حال دلی بود پریشان تر از این
یا واقعه یی بی سر و سامان تر از این
اندر عا لم که دید محنت زاده یی
سرگشته ی روزگار حیرت تر از این
و دامن حیرت گرفت و بر کشید
غبار عشق فرو ریخت
و در غبار فرو شد
به حیرانی و پریشانی
رهگذران گفتند
حالا طعم عاشقی را
به تماشایی
چه خوب چشید
قدر هاله ی ماه و
تنها در سایه یی
ف.س
Subscribe to:
Posts (Atom)