...
IRANIAN WOMEN POETRY-overview-3
شعر زنان ایران -۳
---
مانا آقایی MANA AGHAI
تقصیر ماه نیست
که این اتاق سرد را برای ابد ترک می کند
و من زیر رعشه ی پنهان ترسی قدیمی خواب می بینم
که تو تن مرا پاره پاره می کنی
از اشک هایم چراغ می سازی
آینه را می شکنی و
کوچه را با همه ی دریچه ها و صدای آشنا می بری
تقصیر از منست
که هر غروب در گاه خالی ت را آب و جارو می کنم
چون سایه یی میان پرده هیت پرسه می زنم و
چون غباری بر تاقچه ات می نشنم
تقصیر ماه نیست
که دروازه بسته می ماند
کابوس نمی گذرد و
شب کوتاه نمی شود
تقصیر از منست
که برای بدرقه کردن هر بار در می رسم
تمام نام های مرگ را می دانم و
باز تو را صدا می زنم
ندا آبکاری
بی تندیس و خاطره یی
که زیر باران این همه سال آب شود
تو ماندی و شب در جعبه های کهنه ی مهمانی پنهان شد
از راه خلوت ماه برو
تا باد تو را به جای چراغی کوچک در دست گیرد
و من نگاه کنم
---
---
مهین خدیوی
:
...
به دنبال تو آمدم
در خانه نبودی
در سایه نیز نبودی
انگار قبل از من با باد رفته بودی
تقصیر من که نیست
تو اینگونه خواسته ای
دور می شوم و دور می شوی
به یاد می آورم
یک دالان دراز
و یک مرد یک دست و یک نیزار کبود
در گیر و دار جنگ بودیم انگار
از خیابانی که گذشتیم
چهار خانه ویران شد
چهل کودک قصه ها شان را فراموش کردند
و پیراهن عروسک
تنها پیراهن سپیدی بود که خونی نداشت
پای راستم را جا گذاشتم
و چشم چپم خودش را پنهان کرد
...
بهاره رضایی BAHAREH REZAI
زاده ی ۱۲ ۱سفند ۱۳۵۶ / ۳ مارچ ۱۹۷۷ رودسر
مرا رویای گنگ در سر مانده
که از عتیق جامه ها نو بافته بستری بسازم
که تو باشی و عشق میان ما
با واژه های نیاز
و مرا دست های تو آرامشی شود
در این همهمه ی دلتنگی
مرا آرزوی یکی کلام از لب های تو بود
که دوستت دارم را عاشقانه به من بیاموزی
که فریاد از صدا
و کلام از نگاه شکل می گیرد
مرا رویایی در سر ست
که دلم را بهشتی کنم
شایسته ی مردم چشم های تو
ای کاش
چشم ها
همه دل بودند
---
AZAR KIANIآذر کیانی
:
IRANIAN WOMEN POETRY-overview-3
شعر زنان ایران -۳
---
مانا آقایی MANA AGHAI
تقصیر ماه نیست
که این اتاق سرد را برای ابد ترک می کند
و من زیر رعشه ی پنهان ترسی قدیمی خواب می بینم
که تو تن مرا پاره پاره می کنی
از اشک هایم چراغ می سازی
آینه را می شکنی و
کوچه را با همه ی دریچه ها و صدای آشنا می بری
تقصیر از منست
که هر غروب در گاه خالی ت را آب و جارو می کنم
چون سایه یی میان پرده هیت پرسه می زنم و
چون غباری بر تاقچه ات می نشنم
تقصیر ماه نیست
که دروازه بسته می ماند
کابوس نمی گذرد و
شب کوتاه نمی شود
تقصیر از منست
که برای بدرقه کردن هر بار در می رسم
تمام نام های مرگ را می دانم و
باز تو را صدا می زنم
Shabnam Azarشبنم آذر
:
گورم را با خودم بر میدارم
در چمدانم
و اندوههایم را
یکی یکی بستهبندی میکنم
در چمدانم
و اندوههایم را
یکی یکی بستهبندی میکنم
نه...
زندگی
دلخوشی سادهلوحانهای ست
لبخندی ست
از سر رضایت وُ تسلیم
که بر چهرهام نمینشیند
زندگی
دلخوشی سادهلوحانهای ست
لبخندی ست
از سر رضایت وُ تسلیم
که بر چهرهام نمینشیند
بوسههای تو را برمیدارم
در چمدانم
میریزم
در جعبهی نقرهای کوچک
و اتاقمان را میپیچم در شالم
در چمدانم
میریزم
در جعبهی نقرهای کوچک
و اتاقمان را میپیچم در شالم
و تو
ای خدای مهربان
تو بمان
فقط برای همین جهان!
ای خدای مهربان
تو بمان
فقط برای همین جهان!
از کتاب"خونماهی"
---
---
بی تندیس و خاطره یی
که زیر باران این همه سال آب شود
تو ماندی و شب در جعبه های کهنه ی مهمانی پنهان شد
از راه خلوت ماه برو
تا باد تو را به جای چراغی کوچک در دست گیرد
و من نگاه کنم
---
نسرین بهجتی
کتاب سوم ترا رح به رح بافتم
:
آن چنان دل شکسته و پا شکسته
آن چنان شوریده دل
و دیوانه بودم که
دلم در این دنیا
فقط هوای ترا کرده بود و بس
ابتدای کوچه برف می بارید
انتهای کوچه از من جوانه رویید
از زمستان تا بهار
فقط یک دیدار فاصله بود
دلم در این دنیا
فقط هوای ترا کرده بود و بس
ابتدای کوچه برف می بارید
انتهای کوچه از من جوانه رویید
از زمستان تا بهار
فقط یک دیدار فاصله بود
زندگی گر هزارباره بوَد
بار دیگر تو
بار دیگر تو
بار دیگر تو
بار دیگر تو
فروغ فرخزاد
---
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشدِ دردناکِ سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مرزهای شبانه را
برای من هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکلِ پیری من بود
و به زمین ، که شهوتِ تکرار من ، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت - سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشدِ دردناکِ سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مرزهای شبانه را
برای من هدیه می آوردند
به مادرم که در آینه زندگی می کرد
و شکلِ پیری من بود
و به زمین ، که شهوتِ تکرار من ، درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت - سلامی دوباره خواهم داد
می آیم ، می آیم ، می آیم !
با گیسویم : ادامه ی بوهای زیر خاک
با چشم هایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم ، می آیم ، می آیم
و آستانه ، پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه ی پُرعشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد .
با گیسویم : ادامه ی بوهای زیر خاک
با چشم هایم : تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم ، می آیم ، می آیم
و آستانه ، پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه ی پُرعشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد .
فروغ فرخزاد
آن کلاغی که پرید
از فراز سرما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم.
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم.
از فراز سرما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم.
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم.
فروغ فرخزادFORUGH FAROKHZAD
---
Zohreh Khaleghi
حس خفقان مبهمی
در این خیابان به گوش می رسد
انگار
پرنده ای
در چرت کوتاه شبانه
خواب سقوط می بیند
زهره خالقی
حس خفقان مبهمی
در این خیابان به گوش می رسد
انگار
پرنده ای
در چرت کوتاه شبانه
خواب سقوط می بیند
زهره خالقی
--
مرا در آغوش بگیر
تا بامداد عشق
که سکوت در تب ما بوسه می شود
تا ته خط.
آنجا که لحظه یی
به نگاهی از چشمانی سیاه
تسلیم می شوی
زهره خالقی
تا بامداد عشق
که سکوت در تب ما بوسه می شود
تا ته خط.
آنجا که لحظه یی
به نگاهی از چشمانی سیاه
تسلیم می شوی
زهره خالقی
مهین خدیوی
:
...
به دنبال تو آمدم
در خانه نبودی
در سایه نیز نبودی
انگار قبل از من با باد رفته بودی
تقصیر من که نیست
تو اینگونه خواسته ای
دور می شوم و دور می شوی
به یاد می آورم
یک دالان دراز
و یک مرد یک دست و یک نیزار کبود
در گیر و دار جنگ بودیم انگار
از خیابانی که گذشتیم
چهار خانه ویران شد
چهل کودک قصه ها شان را فراموش کردند
و پیراهن عروسک
تنها پیراهن سپیدی بود که خونی نداشت
پای راستم را جا گذاشتم
و چشم چپم خودش را پنهان کرد
...
بهاره رضایی BAHAREH REZAI
زاده ی ۱۲ ۱سفند ۱۳۵۶ / ۳ مارچ ۱۹۷۷ رودسر
مرا رویای گنگ در سر مانده
که از عتیق جامه ها نو بافته بستری بسازم
که تو باشی و عشق میان ما
با واژه های نیاز
و مرا دست های تو آرامشی شود
در این همهمه ی دلتنگی
مرا آرزوی یکی کلام از لب های تو بود
که دوستت دارم را عاشقانه به من بیاموزی
که فریاد از صدا
و کلام از نگاه شکل می گیرد
مرا رویایی در سر ست
که دلم را بهشتی کنم
شایسته ی مردم چشم های تو
ای کاش
چشم ها
همه دل بودند
---
AZAR KIANIآذر کیانی
:
به: ندا آقاسلطان
آخرین نگاهم
---
اجازه هست؟
انگشتم نقش صورت كدام استاد؟
این درس سوالات زيادي دارد
همه ي اين دنيا آيا
مساوي ست با يك گلوله؟
---
اجازه هست؟
انگشتم نقش صورت كدام استاد؟
این درس سوالات زيادي دارد
همه ي اين دنيا آيا
مساوي ست با يك گلوله؟
دنیا مرده بود
آخرين نگاه اما عجب درسي!!!:
در آيند و روند دستها
اريب تبريزيها
پروانه يي چشمم را دزديد و
لابلاي تاولهاي اجتناب ناپذير
پر از رآي و خيابان گم كرد.
...
...
خبرم كردند سايه هاي آشنا
پرنده يي كه پر كشيد
كنار تولدش ايستاده است
كنار بيست و هفت سبزه و سيب و آينه
كنار بيست و هفت لاله
كنار لحظه هاي سبز
و مرتب ميخواند
من زنده ام
باوركنيد!
آخرين نگاه اما عجب درسي!!!:
در آيند و روند دستها
اريب تبريزيها
پروانه يي چشمم را دزديد و
لابلاي تاولهاي اجتناب ناپذير
پر از رآي و خيابان گم كرد.
...
...
خبرم كردند سايه هاي آشنا
پرنده يي كه پر كشيد
كنار تولدش ايستاده است
كنار بيست و هفت سبزه و سيب و آينه
كنار بيست و هفت لاله
كنار لحظه هاي سبز
و مرتب ميخواند
من زنده ام
باوركنيد!
No comments:
Post a Comment