FARAMARZ SOLEIMANI:ANTHOLOGY
Iranian Women Poetry
Overview-4
for Month of Women & Women Poetry
آنتولوژی شعر زنان ایران از سه دهه پیش در مطبوعات آغاز شد و به چاپ کتاب با ر ور تر از بهار انجامید که با مقدمه تحلیلی مفصلی همراه بود .این مجموعه آنگاه به فارسی و زبان های دیگر گسترش یافت و شعر شاعران بیشتری را شامل شد و الگویی نیز برای کار دیگران گردید به نحوی که امروز می توان نمونه های تازه یی از این کار را برای خواندن و نقد و نظر ارایه داشت
هشتم مارس روز جهانی زن و همچنین ماه زن و ماه شعر زنان بهانه ی دیگری برای خوانش این شعر هاست
---
زندگی گر هزارباره بوَد
بار دیگر تو
بار دیگر تو
فروغ فرخزاد FORUGH FAROKHZAD
---
Farah Aryaفرح آریا
ای صدای نقره ای!
صدای تمیز!
که دل خاک گرفته ام را صیقل می دهی
صدایم می کنی
و نیمی از من
که عشقش درد می کرد
همه ی ابعاد زندگی اش درد می کرد
نیمی از من
که قهر بود با گوشواره هایش
قهر بود با شعر
کبوتر می شود.
نیمی از من
که چپ چپ نگاه می کرد به زندگی
به سیگار صبحگاهی که دودش چپ چپ می رفت
به باران که چپ چپ می بارید
می خندد
صدایم می کنی
دوباره دلم مثل حیاط مدرسه ی پسرانه شلوغ می شود
دوباره آینه به شال گلدارم فکر می کند
نگاه کن صدای تازه!
در دلم خانه تکانی است.
صدایم می کنی
حوایی می شوم.
---
SEPIDEH JODEYRI
بیش از هزار بار
از بالهای خستهی نامات بگذار
بالی بپّرد...
شعر برای شعر شدن زود است
مرگ برای مرگ شدن.
---
دلم برای قصهای تنگ است
که گفتناش از همه چیز ممنوعتر بود
و خواندناش از همه چیز آرامتر
دلم برای آرام آرام همه چیز شدن تنگ است
برای آرام آرام همه چیز شدن.
سپیده جدیری
مجموعه شعر "و غیره"
انتشارات بوتیمار
---
▐ دراز آویز تزئینی
روز بدی بود
ما ساکنانِ منطقهای بودیم که ساکنانِ گیج وُ گولاش را نمیشناختیم
ساختارِ نحویِ خیابانهایی که مسلسل میشد
آسیبشناسیِ میدانهایی که میپیچید
غلطخوانی فرستندههایی که غبار گرفته بود
دوبارهخوانی گیرندههایی که اصلن نمیگرفت
در پرسپکتیوِ شهر گم بود هر چه نوشته بودم وُ خط زده بودم
ساختار نحوی جملات در هم ریخته بود، لکهگیری میخواست
گوینده خواباش میآمد، من منتشر نمیکردم
ژورنالیستها خمیازه کشیده بودند یک لحظه پیش انگار در قوطیِ کنسرو
فیلمسازی از سواحل قناری آمده بود دست میداد با من
از طوطیها عکس میگرفت وُ مارک خط چشمام را میپرسید.
به شوهرم گفتم : « چهقدر آسمان تاریک است ! چقدر روز فلج است ! چهقدر فیلمساز حرف میزند؟»
شبیه کلاغهای سیاه شده بودند در رنگ وُ لعاب مخفیاش بیپدر!
همان هویت نامعلوم منشورها را داشتند در اسطورهی گاو دو سر چسبیده در قابِ عکس اجدادیمان
شبیه مخروطها شده بودند مفرغی وَ برنجی در موزهی تاریخ انسانِ چند نسل قدیمیتر از ما
موازی با عروسکِ فلجی بر طاقچه که من بودم
هجومی که بر سرم لانه کرده بود
و یکی به چنگالی دیگری را میجوید
و دیگری بلعیده بودش لحظهای پیش
و خواباش را دیده بود لحظهای پیش احیانن کمی پیش .
...
Que faire devant cette porte
Sans issue ?
Faut-il oublier
La marche promise
Suivre le fleuve en vue d’horizon ?
Insaisissable comme un passé
Par une route comme celle –ci
Il faut surveiller le beau temps
« شهروند افتخاری جهان »
مهرنوش قربانعلی،Mehrnoosh Ghorbanali
شر نصیرا، 1392
(درسرزمين عجايب)
عزيزم،آليس!
اكنون كه اين نامه را مي نويسم
آن قدرپرچم سفيد تكان داده اند،قله ها
كه يك بغل صلح جمع كرده ام
وبه سالادی با تزئينی جادويی فكرمی كنم
اگرازاحوالم جویا باشی
برای پیش مرگی رویاهایی كه جمع كرده ام
دوباره حاضرم صف شكنی كنم
اخلاقم را كه حدس می زنی
اگرجای " سیزیف" بودم
یا خودم را پرت می كردم به دره
یا صخره را می كوبیدم برسر...
برای شام كدام چاشنی مناسب تراست؟
چه بی دردسر مسیرش را تعریف می كند،آسانسور
ازپله های اضطراری بالا دویده ام
زانوهای پاگرد هنوز
ازصدای نفس هایی كه جان كنده اند
می لرزد
تكلیف میزبدون شمع های تزئینی روشن ترنمی شود؟
ملالی نیست
جزدوری لبخندی كه می توانست برلبی،لبی كه برصورتی وصورتی كه برسری باشد
اگرطناب دستش را محكم ول نكرده بود
درجنگی ظاهری
غذاهای دریایی را ترجیح می دهم
ازقول من
به سال هایی كه سرك می كشند پشت سرم
سلام برسان
ماه صورتشان را می بوسم
هرچند دراضطرار پله ها زیادی می شوند گاهی
وضربان قلبم را هل می دهند
تابهت داستان های « هدایت» مهیب ترشود
عزیزم،آلیس!
با نور چشمی ام شعردوش به دوش
دیگرباید پیدایش شود
دست خط بفرست.
---
بار دیگر تو
بار دیگر تو
---
Farah Aryaفرح آریا
ای صدای نقره ای!
صدای تمیز!
که دل خاک گرفته ام را صیقل می دهی
صدایم می کنی
و نیمی از من
که عشقش درد می کرد
همه ی ابعاد زندگی اش درد می کرد
نیمی از من
که قهر بود با گوشواره هایش
قهر بود با شعر
کبوتر می شود.
صدای تمیز!
که دل خاک گرفته ام را صیقل می دهی
صدایم می کنی
و نیمی از من
که عشقش درد می کرد
همه ی ابعاد زندگی اش درد می کرد
نیمی از من
که قهر بود با گوشواره هایش
قهر بود با شعر
کبوتر می شود.
نیمی از من
که چپ چپ نگاه می کرد به زندگی
به سیگار صبحگاهی که دودش چپ چپ می رفت
به باران که چپ چپ می بارید
می خندد
که چپ چپ نگاه می کرد به زندگی
به سیگار صبحگاهی که دودش چپ چپ می رفت
به باران که چپ چپ می بارید
می خندد
صدایم می کنی
دوباره دلم مثل حیاط مدرسه ی پسرانه شلوغ می شود
دوباره آینه به شال گلدارم فکر می کند
دوباره دلم مثل حیاط مدرسه ی پسرانه شلوغ می شود
دوباره آینه به شال گلدارم فکر می کند
نگاه کن صدای تازه!
در دلم خانه تکانی است.
در دلم خانه تکانی است.
صدایم می کنی
حوایی می شوم.
حوایی می شوم.
---
SEPIDEH JODEYRI
SEPIDEH JODEYRI
بیش از هزار بار
از بالهای خستهی نامات بگذار
بالی بپّرد...
از بالهای خستهی نامات بگذار
بالی بپّرد...
شعر برای شعر شدن زود است
مرگ برای مرگ شدن.
مرگ برای مرگ شدن.
---
دلم برای قصهای تنگ است
که گفتناش از همه چیز ممنوعتر بود
و خواندناش از همه چیز آرامتر
دلم برای آرام آرام همه چیز شدن تنگ است
برای آرام آرام همه چیز شدن.
که گفتناش از همه چیز ممنوعتر بود
و خواندناش از همه چیز آرامتر
دلم برای آرام آرام همه چیز شدن تنگ است
برای آرام آرام همه چیز شدن.
سپیده جدیری
مجموعه شعر "و غیره"
انتشارات بوتیمار
---
---
▐ دراز آویز تزئینی
روز بدی بود
ما ساکنانِ منطقهای بودیم که ساکنانِ گیج وُ گولاش را نمیشناختیم
ساختارِ نحویِ خیابانهایی که مسلسل میشد
آسیبشناسیِ میدانهایی که میپیچید
غلطخوانی فرستندههایی که غبار گرفته بود
دوبارهخوانی گیرندههایی که اصلن نمیگرفت
در پرسپکتیوِ شهر گم بود هر چه نوشته بودم وُ خط زده بودم
ساختار نحوی جملات در هم ریخته بود، لکهگیری میخواست
گوینده خواباش میآمد، من منتشر نمیکردم
ژورنالیستها خمیازه کشیده بودند یک لحظه پیش انگار در قوطیِ کنسرو
فیلمسازی از سواحل قناری آمده بود دست میداد با من
از طوطیها عکس میگرفت وُ مارک خط چشمام را میپرسید.
به شوهرم گفتم : « چهقدر آسمان تاریک است ! چقدر روز فلج است ! چهقدر فیلمساز حرف میزند؟»
شبیه کلاغهای سیاه شده بودند در رنگ وُ لعاب مخفیاش بیپدر!
همان هویت نامعلوم منشورها را داشتند در اسطورهی گاو دو سر چسبیده در قابِ عکس اجدادیمان
شبیه مخروطها شده بودند مفرغی وَ برنجی در موزهی تاریخ انسانِ چند نسل قدیمیتر از ما
موازی با عروسکِ فلجی بر طاقچه که من بودم
هجومی که بر سرم لانه کرده بود
و یکی به چنگالی دیگری را میجوید
و دیگری بلعیده بودش لحظهای پیش
و خواباش را دیده بود لحظهای پیش احیانن کمی پیش .
...
Que faire devant cette porte
Sans issue ?
Faut-il oublier
La marche promise
Suivre le fleuve en vue d’horizon ?
Insaisissable comme un passé
Par une route comme celle –ci
Il faut surveiller le beau temps
Sans issue ?
Faut-il oublier
La marche promise
Suivre le fleuve en vue d’horizon ?
Insaisissable comme un passé
Par une route comme celle –ci
Il faut surveiller le beau temps
« شهروند افتخاری جهان »
مهرنوش قربانعلی،Mehrnoosh Ghorbanali
شر نصیرا، 1392
(درسرزمين عجايب)
عزيزم،آليس!
اكنون كه اين نامه را مي نويسم
آن قدرپرچم سفيد تكان داده اند،قله ها
كه يك بغل صلح جمع كرده ام
وبه سالادی با تزئينی جادويی فكرمی كنم
اكنون كه اين نامه را مي نويسم
آن قدرپرچم سفيد تكان داده اند،قله ها
كه يك بغل صلح جمع كرده ام
وبه سالادی با تزئينی جادويی فكرمی كنم
اگرازاحوالم جویا باشی
برای پیش مرگی رویاهایی كه جمع كرده ام
دوباره حاضرم صف شكنی كنم
اخلاقم را كه حدس می زنی
اگرجای " سیزیف" بودم
یا خودم را پرت می كردم به دره
یا صخره را می كوبیدم برسر...
برای پیش مرگی رویاهایی كه جمع كرده ام
دوباره حاضرم صف شكنی كنم
اخلاقم را كه حدس می زنی
اگرجای " سیزیف" بودم
یا خودم را پرت می كردم به دره
یا صخره را می كوبیدم برسر...
برای شام كدام چاشنی مناسب تراست؟
چه بی دردسر مسیرش را تعریف می كند،آسانسور
ازپله های اضطراری بالا دویده ام
زانوهای پاگرد هنوز
ازصدای نفس هایی كه جان كنده اند
می لرزد
تكلیف میزبدون شمع های تزئینی روشن ترنمی شود؟
ملالی نیست
جزدوری لبخندی كه می توانست برلبی،لبی كه برصورتی وصورتی كه برسری باشد
اگرطناب دستش را محكم ول نكرده بود
درجنگی ظاهری
غذاهای دریایی را ترجیح می دهم
چه بی دردسر مسیرش را تعریف می كند،آسانسور
ازپله های اضطراری بالا دویده ام
زانوهای پاگرد هنوز
ازصدای نفس هایی كه جان كنده اند
می لرزد
تكلیف میزبدون شمع های تزئینی روشن ترنمی شود؟
ملالی نیست
جزدوری لبخندی كه می توانست برلبی،لبی كه برصورتی وصورتی كه برسری باشد
اگرطناب دستش را محكم ول نكرده بود
درجنگی ظاهری
غذاهای دریایی را ترجیح می دهم
ازقول من
به سال هایی كه سرك می كشند پشت سرم
سلام برسان
ماه صورتشان را می بوسم
هرچند دراضطرار پله ها زیادی می شوند گاهی
وضربان قلبم را هل می دهند
تابهت داستان های « هدایت» مهیب ترشود
به سال هایی كه سرك می كشند پشت سرم
سلام برسان
ماه صورتشان را می بوسم
هرچند دراضطرار پله ها زیادی می شوند گاهی
وضربان قلبم را هل می دهند
تابهت داستان های « هدایت» مهیب ترشود
عزیزم،آلیس!
با نور چشمی ام شعردوش به دوش
دیگرباید پیدایش شود
دست خط بفرست.
با نور چشمی ام شعردوش به دوش
دیگرباید پیدایش شود
دست خط بفرست.
---
از مقدمه حذف شده ی کتاب « واکاوی حافظه ی جهان »
نقد آثار مهرنوش قربانعلی
هستی « زن » در موجودیت تاریخی خویش همواره در جوار مَرد معنا می گرفته است و در مناسبات و مماشات خویش ، صرفن وسیله ی فراهم نمودن آرامش مَرد ، و آلت تلعب و تلذذِ جنس مذکر به شمار می رفته است ، در واقع حدوث زن با موجودیت منفعل خویش درتاریخ ادبیات ، عمومن بر منشی مَرد سالار ، و تحت سلطه و سطحی نگر رخنمون کرده است ، شاعرانی چون « رابعه قُزداری ، مهستی گنجوی ، جهان ملک خاتون ، طاهره قره العین و ... » نیز چیزی غیر از آنچه مَرد می دید ـ نمی دیدند و به ندرت در آثار آنان تفکر و حتا وجه زنانه ایی می توان سراغ کرد در حالیکه انتظار می رفت وجوهِ جنسیتی اجتماعی و فرهنگی « زن » به عنوان یک شاخص ، در ترسیم سیمای زن در ادوار مختلف ایفای نقش کند حال اینکه شاعران زن در قرون گذشته انگار عموم دغدغه هایشان با مَردان مشابهت داشته و جز اموری که در هستی « مَرد » بوده ، مامور گزارش غیری نبوده اند ... ! تا جایی که پس از گذشت قرن ها از بروز زن به عنوان یک شاعر ، چیزی از افکار و اندیشه ی زنانه در آثار به جا مانده ، نیست ، گویا صرفن ناظر بر امور مَردان بوده اند وُ لزومن متعهد به برتافتن همان امور ، و عمومن مَرعوب و مَنکوب زبانیتی مرد سالار . و این روند همواره ادامه داشته است تا انقلاب مشروطیت و حدوث نشریات انتقادی در ایران ، مقالات و شعرهای شاعرانی چون عشقی ، ملک الشعرای بهار ، سید اشرف الدین گیلانی ، دهخدا و ... بروز اتفاقات و حوادث انقلاب مشروطیت و نقد و نکوهش روزنامه نگاران و شاعران وقت ، ابعاد تازه ایی از هستی زن در تعارض با وضعیت موجود رخنمون می کند . تحولات اجتماعی و سیاسی و عدول زنان از جزمیت های موجود با درهم شکستن قرارداد های عرف شده اجتماعی که زن را در هستی و تمامیت جنسی خویش صرفن جهت اندرونی و امورات مطبخ می دانست در حرکتِ جنسیت گرایانه و هویت خواهانه اشان قد علم می کنند تا ضمن اثبات هستی خویش ، اعتقادات سنتی را در موجودیت تاریخی و جزمی خویش به چالش کشند ، شاعرانی چون « رباب اصفهانی ، مهرتاج رخشان ، نیم تاج سلماسی ، فخر عادل خلعتبری ، شمس کسمایی ، ژاله قائم مقامی و پروین اعتصامی » توانستند با برتافتن حرف های مگو و مونث ، دایره ادراک و توانایی های خویش را در توازی مردان تا اندکی فردی و زنانه متجلی سازند …
---
NAHID KABIRI
---
EFFAT KIMIAIE
---
NAHID KABIRI
---
EFFAT KIMIAIE
دهان
به اندازه ی تو
محال است
ذهن
در مسیر پیوسته گی .
انگشتی به اشاره
نشانی از محال .
---
دیدم که خدا با تردید
گناه را
سبک سنگین میکرد .... ·
گناه را
سبک سنگین میکرد .... ·
عفت کیمیایی
---
"به دوستى كه مرد. "
خليج
-------
نشسته ام بر دوچرخه اى ثابت
ركاب مى زنم در ابرهاى خيال
هوا پر ز بوى بهار
-------
نشسته ام بر دوچرخه اى ثابت
ركاب مى زنم در ابرهاى خيال
هوا پر ز بوى بهار
به لحظه اى بهار نارنجى مى شود خيال
و بوى خوش اش مى رود به دورهاى خيلى دور
و بوى خوش اش مى رود به دورهاى خيلى دور
خليج است و امواج بى خيالى اش
پره هاى دوچرخه خيس
پره هاى دوچرخه خيس
پا برهنه است بيست سالگى بر ماسه
و خنده ها كه مى ريخت بر ساحل
وشب كه سياه نبود
و ماه كه سپيد بود بوسه اش بر آب
و خنده ها كه مى ريخت بر ساحل
وشب كه سياه نبود
و ماه كه سپيد بود بوسه اش بر آب
ركاب مى زنم با بهار نارنج
تا درخت جوانى،
تا تردى جوانه ى عشق،
تا گرمى آتشى در دل
تا درخت جوانى،
تا تردى جوانه ى عشق،
تا گرمى آتشى در دل
ركاب مى زنم
تا صدايى كه مى خواند:
" يك حمومى من بسازم چهل ستون، چهل پنجره..."
تا صدايى كه مى خواند:
" يك حمومى من بسازم چهل ستون، چهل پنجره..."
نشسته ام بر دوچرخه اى ثابت
نشسته اى تو بر ترك آن
ركاب مى زنيم و دور مى شويم از كج كلاه خان و بهار نارنج.
نشسته اى تو بر ترك آن
ركاب مى زنيم و دور مى شويم از كج كلاه خان و بهار نارنج.
٢٦فوريه٢٠١٥
فلورا شباویز
No comments:
Post a Comment