Friday, March 6, 2015

*IRANIAN WOMEN POETRY - OVERVIEW-5...




بار ور تر از بهار 
شعر زنان ایران












  • Dr Faramarz Soleimani Anthology of Iranian Women Poetry in new multilingual edition to be completed through 5 overviews in these pages . Analytical introduction is to follow in Farsi and English

    سیمون دوبوار
     زن، زن زاده نمی شود، زن می شود 
    ---


    گـر به تـو افتـدم نـظر چهره به چهره رو به رو
    شـرح دهـم غـم دلـم نـکـته بـه نـکـته مو بـه مو

    مـیـرود از فــراق تـو خــون دل از دو دیـده ام
    دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو

    از پـی دیــدن رُخـت هـمچـو صــبـا فـتــاده ام
    خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کو به کو

    دور دهــان تـنگ تـو عـارض عنبرین خـُطـَت
    غـنچه به غـنچه گل به گل لاله به لاله بـو به بـو

    ابـرو و چشم و خــال تو صـيـد نـموده مـرغ  دل
    طبع به طبع  دل به دل  مهر به مهر و خـو به خـو

    مـهر تـو را دل حـزیـن بـافته بر قـمـاش جــان
    پـرده به پـرده نـخ به نـخ تـار به تـار پـو به پـو

    در دل خویش طاهـره گشت و نیـافت جز تو را
    صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تـو به تـو



    طاهره قرة العین




    ---

    دیگر کسی به عشق نیندیشید
    دیگر کسی به فتح نیندیشید
    و هیچ کس
    دیگر به هیچ چیز نیندیشید
    در غارهای تنهایی
    بیهودگی به دنیاآمد

    FORUGH FAROKHZAD فروغ فرخزاد 
    ---
    سیمین بهبهانی 



    از عشق وسوسه می سازی

     از عشق سوسه می سازی
    تا پیش پام بیندازی
     یعنی : بزن !‌ و نمی دانی
    کز یاد رفته مرا بازی
    در این چمن به گل افشانی
    بس دیده ای که چه می کردم
    خشکم کنون و نمی دانم
    کز چوب خشک چه می سازی
     زین اعتراف نپرهیزم
    کاین دل هنوز نفس دارد
     اما نه این که تو بتوانی
     بازش به کار بیندازی
     می بایدم دگری جز تو
    پر شور و پر شرری جز تو
     افسوس ، رانده مرا از دل
     آن طرفه مرشد شیرازی
     با یاد او چه کبوترها
     پر می گشود ازین دفتر
     من خیره مانده و در حیرت
     زین گونه شعبده پردازی
    آن شعر و نامه نوشتن ها
     نقش بهار به دل می زد
    اندیشه جفت صبا می شد
    در باغ گل به سبکتازی
    کنون تو شور منت در سر
     بازیچه می فکنی در پا
     بس کودکانه هوس داری
     تا ناشیانه بیاغازی
    بر بام خانه مبند آذین
     من با تو عشق نمی بازم
     گر صد چراغ برافروزی
     گر صد درفش برافرازی
     SIMIN BEHBEHANI 
    ---





    بیا درخت بکاریم
    هنوز دردل ما شورو زوربازو هست
    بیا درخت بکاریم، بازروی زمین
    بدون آنکه بگوییم،
    کی شکوفه دهد
    و میوه ای که به بارآورد،
    که خواهد چید؟
    بهارتازه نفس، خرّم و دل افروزاست
    بیاخیال کنیم
    تولّد من تو، صبحگاه امروزاست.
    ژاله اصفهانی
    ---
    ساره دستاران 
    :
    فرصت زیر یک سقف ماندن 
    ازدست رفت 
    یا چتر باز نشد 
    یا باران بند آمد 

    از کتاب : دلفین ها در خوابهایم شنا می کنند ,۶۱
    ---
    Atefeh Gorgin

    آب می‌گذشت و فکر می‌کرد/ زمین زیر خارها خمیازه می‌کشید
    سنجاب کوچکی به کودکی لگد می‌زد زیر حریر ماه
    و اعتماد در حرکت‌های پریشان روز / پریشان می‌شد
    باغبان خاک در سمفونی آب، گیسوی آشفته زمین را تاب می‌داد
    آب می‌گذشت و فکر می‌کرد / خسته‌ام از چشمه‌های تردید / از بیشه‌های اندوه
    کجا می‌رود این رود / با زیبایی حیرت‌آورم؟
    عاطفه گرگین 
    ---


    در خواب کسی به قتل می رسم
    که بیدار نمی شود حوه وقت
    خنجرش را جا می گذارد
    توی دستم
    برای روز مبادا
    لیلا صادقی :گریز از مرکز : حکایت شمع و پروانه
    ---
    زندگی پر است
    از غلط های نحوی
    لیلا صادقی:از غلط های نحوی معذورم




    نسرین بهجتی

    هفده سالگی من
    در گردنه الله و اکبر درگز
    خودش را روزی هزار بار
    از دره پرتاب می کرد
    تا شکل کدبانوگری مادرش شود
    هفده سالگی من مولانا می رقصید
    و تو را رج به رج می بافت
    با نزار قبانی برای بلقیس می گریست
    و سبزی پاک می کرد
    هفده سالگی من با آنا آخماتوا روسی حرف میزد
    و آش پشت پای جوانی اش را می پخت
    و هرصبح با نخ نامرئی
    لبهایش را زیکزاگ بخیه می زد
    که مبادا مین هایی که تو در قلبش کاشته ای
    به یکباره منفجر شود
    و ترمه های روشن جامه عروسی اش
    گل گلی شود
    هفده سالگی من کوچک بود
    هفده سالگی من زیبا بود
    هفده سالگی من عاشق بود
    هفده سالگی من احمق بود
    حالا من دیگر هفده ساله نیستم
    از نیمکت نشینی خسته ام
    و تو گل زن خوبی نیستی
    از کارت های زردت خسته ام
    این بار بی اجازه داور
    من کارت قرمزرا به صورتت شلیک می کنم
    از بازی محو شو
    نوبت ... نوبت من است
    می خواهم به دنیا گل بزنم
    نمی خواهم دخترم شکل هفده سالگی من شود
    ---
    :
    من یک زنم .. مثل خواهرم
    مثل همسایه ام... مثل تو
    گاه مثل یک عروسکم دست خودش
    گیسوانم را رها می کند
    چشما نم را سرمه می کشد
    لپم را گلی می کند
    گاه سوزن و نخم برای وصله جوراب دخترم
    گاه کف صابونم برای پیراهن پسرم
    من همان هزار دستانم
    که هزار دست کم دارم !
    گاه بس که خسته ام تی تن مرا می کشد
    اجاق لطف می کند و دل مرا
    مارمالاد سرخ برای صبحانه فردا می سازد
    من شعرهایم را در خواب می گویم
    و با طلوع صبح بلند می گویم
    صبح بخیر عزیزم نگران نباش
    من شاعر نیستم !
    بهترین جایگاه من کنار ظرفشویی است
    شعرهایم را بی اعتراض همه
    برای ظرفها دکلمه می کنم
    ظرفها کف می زنند
    فردای آن روز رادیو شعر مرا می خواند
    من شادیم را یک دور والس با جارو
    کف آشپزخانه می رقصم
    و به جای نماز ...
    گلهای چادر نماز مادرم را
    به تعداد رکعتها تند می بویم و می بوسم
    آه خدا کند مردی که به اندازه ظرفهای
    آشپزخانه مرا باور نکرد
    یک شب فقط یک شب
    شعرهایم را فالگوش می نشست !

    ---

    دلم می‌خواد همین الان یه کفتر برام یه نامه می‌آورد...
    زن‌ها فریبکارترینند
    پنهان می‌کنند
    تنهایی را... دلتنگی را... گریه‌ را... دوست داشتن را....
    زن‌ها قوی‌ترینند
    هنگام شکستن صدایشان درنمی‌آید
    درد که دارند به خود نمی‌پیچند
    نهایت تسکین درد یک زن گریه‌های یواشکی‌ست
    آبروداری و اینا اگه قرار بود جواب بده تا حالا جواب داده بود

    ---




    چقدر کار دارم 
     مهرانگيز رساپور (م. پگاه)
     پرنده ديگر، نه
    ---
    جسدِ ديروز
    آوارِ امروز
    کثافتِ شب
    وغ وغِ نوزادِ صبح
    آن باد را چگونه ببندم ؟
    اين موج را چگونه بخوابانم ؟
    چه درس‌هايی را
    که به چشمانم
    تلقين نکرده‌ام . . . هنوز
    چقدر چقدر چقدر کار دارم !
    ---
    پونه ندایی
    به دست و پا افتاده ست عشق
    به لجان
    به گنداب
    رضی شدی ؟
    این شاخه گل را جبرئیل آورده است :چهل و سه
    ---
    M. Ziai

    منتظرم باران بند بیاید
    هوا پاک و آفتابی شود
    گل‌ها و کودکان بدرخشند
    رنگین‌کمان دنیا را زیبا کند
    بار دیگر ببینمت!
    معصومه ضیائی
     ---


    من قهرمان اصلی داستان های زندگی ام شدم
    می خندم
    می گریم
    می جنگم
    شکست می خورم
    اما
    نمی میرم
    زهره خالقی
    I am the major character of my life story
    I laugh
    I cry
    I fight
    I fall
    But I will not die
    Zohreh Khaleghi
    Tr; DR. Faramarz Soleimani

No comments:

Post a Comment