مدام خود را به در و ديوار قفس مى كوبيد و نقش ميله ها روى پوست نازكش مانده بود و بال هايش كبود شده بود و از تنش خون مى ريخت و افق خونين شده بود و او فريادش را در گلو خورده بود و زندانبان ديگر خسته شده بود و رفته بود و آسمان سخت مى گريست و واقعيت گريبانش را رها نمى كرد و در دوران پسا مدرن شعر ها و قصه ها اصلن ديگر قفسى در كار نبود
ف.س
Evening in green wave garden
img:moj
ف.س
Evening in green wave garden
img:moj
No comments:
Post a Comment