Monday, January 13, 2014

A*SH*N*A:MAHSHID DARGAHI

  MAHSHID DARGAHIمهشید درگهی 
*دیگر گذشته یی وجود ندارد 
:
مادر بلند 
شو اینه را به برکه بینداز 
که من تماشای خویش را هزار جانبه می خواهم 
و گنجشک های کوهی را 
به پیک نیک دعوت کن 
وقتی که باغ در حرارت سفر است 
اما به شرط ان که بخوانند 
دیگر گذشته یی وجود ندارد 
!دیگر گذشته یی وجود ندارد 
---
*در حالت جنونی از این دست 
:
درحالت جنوبی ازین دست،
خاصیت هیچ مسکنی را نمی شناسم.
ای که سالگرد مرا
گهواره ای دیگر هدیه آورده ای !
 در ظلمت کویر ،آن دور
پر نورتر از ستارگان شعرای یمانی
چهره پدرم را می بینم
که نهال ((غانی)) را غرس می کند
تا در استوای بی سایه
صندلی راحت دخترش را، سایه گاهی باشد
در سایه از خسوف نمی ترسم
و شامگاه و صبحگاهی پیوسته دارم
خورشید من طلوع نمی کند
و مهتابم، تنها به یک دکمه طلاییست
اشیاء قائمند
در امتداد شان
چیزی نخواهد بود
از من ((جنوب )) دور است
از من ((شمال )) دور است
من خوب می توانم، بی دغدغه
در صندلی بچرخم
و از دسته های جگن
پیراهنی ظریف ببافم
شاید که سالگرد دیگر
به دیدارم آیی ...

1 comment:

  1. این شعرهارامهشیددرگهی درشبهای شعرخوشه خوانده.ایاکتابی ازاودردسترس هست؟

    ReplyDelete