Sunday, July 28, 2013

IRANIAN POETRY PAGE:FARAMARZ SOLEIMANI,AHMAD REZA AHMADI,...



 صفحه‌‌ی شعر هفته نامه‌‌ی ایرانیان (چاپ واشینگتن دی. سی )
گزینه‌‌ی صمصام کشفی



هفته نامه‌‌ی ایرانیان جمعه ها  منتشر می شود
  شماره‌ی ۶۴۰ ـ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۹۲
  No. 640 - Friday 5 July 2013




لینک ها




احمدرضا  احمدی
صدا

صدا
از برگ جدا شد
گسست،
نشکست
ما
همچنان خویش را آویختیم
به شاخه‌‌یی آشکار،
به درختی نزدیک،
به مهری که دور از خانه‌مان بود
شاخه‌یی که هرکس می‌دید،
می‌شنید،
و بی پرسش می‌شناخت
ما
در انتظار رسیدن میوه‌ی « خیلی دیر» بودیم
صدا
در تماس با ما بود
ما
در نگین آغاز زنده‌گی‌ی خود بودیم
صدا
نمی‌دانست که شهر چیست
و چه‌گونه ساده و غم‌انگیز
آفتاب را نوازش می‌کند
صدا
با دست‌های گرم سرزمین آرامش
اندام ما را پرداخت
ما
روشنایی را پاسخ دادیم
روشنایی
با چشمان بسته‌اش
لب‌˙خند قهرمانی خفه را برایمان پیام آورد
ما
دست‌هایمان را از نو شناختیم
گرم و گوناگون و زنده بود
دست‌ها راه را آموخت
نخستین سفر ما
خواندن نامه‌های پایتخت یک شیشه‌ی رنگین بود
که رنگ‌های آن :
نان
آفتاب
آسمان
مردم خاموش
و شاخه‌های وسیع بود . . .
شهر، رفتار غم‌انگیز آب سفال پرنده‌گان مرده را داشت
ما با صدا،
شهر را از نو ساختیم
شهر لباس‌های حیرت خود را چنگ زد
شهر با ما خنده‌های نازنین را عبادت کرد
هر کس درخت صدا بود:
زنان
مردان
پرنده‌گان
و کودکان
میوه دادند
صدا
برگ‌ها را رنگ کرد
رنگ‌ها را در چشمان نوازنده‌یی کور گستراند
ما
میوه دادیم
میوه‌ی ما،
فراموشی‌یی در ژرفای گذر کودکی‌مان بود
ما
بینا شدیم چه می‌دانستیم که:
هرگز یک‌دیگر را نخواهیم دید
صدا
به برگ بازگشت.


فرامرز سلیمانی

۱
خانه ها خفته اند
از خیابان های بی درخت می گذریم
و به هم می اندیشیم
ماه در کوچه‌یی غریب
به سفر ادامه می دهد
نگاهی به روز داریم
دیری‌ست به هم تکیه کرده‌ایم
 فاصله‌ها تنها یک پرواز است
پروازی بلند
به گستره‌ی چشم اندازی
که چشمان شیشه‌یی‌مان به هم می‌پیوندد
به هم تکیه می‌کنیم
یکی می شویم
یکی می شویم

۲
خدنگی دیگر
بر قلّه‌ها نشاندیم
خلخال‌ها
گام جوان‌مان را
آواز می داد
نبض زخمی‌ی کلام
     می‌تپید

۳
و موج
لبا‌ن‌اش را
بر لبان موج گشود
و موج
با لبان آبی‌ش
بر لبان موج بوسه نهاد
و موج
آتش شد
بر موج آتش
شرار آبی می زد عشق بر آب های آشوب




فاطمه راکعی
دو شعر

۱) انگار نه انگار

از خاک برآمدیم
و
بر باد شدیم
آب
از
آب
تکان نخورد


۲) دختر هندو

آتشی بیافروز
            مهربان!
در قطبی‌ترین زمستانِ
                        جهان
                            که من‌ام

در عمق نگاه
            تابستانی‌ات
جادو پریانی
در رقص آتش‌اند . . .
                        دخترِ
                           هندو

No comments:

Post a Comment