Monday, July 15, 2013

DAUGHTER OF ALISHIR NAVAIدخترعلیشیرنوایی

١
 دختر علیشیر نوایی 
در ایوان نشست 
دست به دست آفتاب 
برقعش را پس زد 
چشمانش برق زد 
بر مژگانش سرمه کشید 
از کوچه آوازی می آمد 
خم شد سرک کشید 
و کوچه خالی بود 
٢
دختر علیشیر نوایی 
به خیابان آمد 
مدرسه بسته بود 
مکتب و معلم رفته بود 
و بچه های همسایه 
به جنگ رفته بودند 
گشتی در توحی و خالی زد 
و به خانه بر نگشت 
٣
دختر علیشیر نوایی 
خطی خوش دا شت 
ساز نیکو می زد 
ته صدایی هم دا شت 
و گاهی شع ری غزلی رباعی و چیزی هم می گفت 
و خا نه خالی بود 
٤
دختر علیشیر نوایی 
دست به آسمان کشید 
امروز هم هوا ابری بود 
پس چگونه باید 
دست به دست آفتاب داد 
7.14


No comments:

Post a Comment