در اندوده ی اجدادم
:
در اندوده ی اجدادم
خاموش می شوند
چراغ های خیابان
و سپیده می دمد
با بوی نان و رنگ یخ
عرش
به دم جارویی
بر دره های خاک می نشیند
و پلک خسته ی ماه
می افتد
در انحنای خنجر
کمان سرخ ساعت
در قدم
قدم انتظار آدم می چرخد
و در پوشت نشانی
دلق
می ماند
اینک منم
مکرر آهنگی بر شانه ی وقت
و روییده می شوم
با اندوهی از خاکستر
"جاروب
خود
"منم
در هر قدم
سکوت
خاموشی
سکوت
و عمر می دود
در خلسه ی آبی ی دود نیمروز
"دم بر نیاور در این هیا های هوی
چون عکس
در دامچاه عسل
"دم بر نیاور
فریاد من
همه از من من است
که در سوسوی سربی ی فانوس
گردی باز
بر گرده ی تاریخ می شوم
می شوم
No comments:
Post a Comment