دریا از صدف ساکت تو می آید
و دفتری که بسته بود توی زرورق کنار راه افتاده بود
از چارچوب سنگی سایه یی گذشت و
چارچوب آژیر زد
یک فنجان قهوه خواستم که تند تر باشد مثل چای پر رنگ مادر
شیر که خواستم پستانش رگ کرد
خیس شد پیرهنش
کسی که شکسته بود پشت پنجره کتابش را ورق می زد
به خیابان خیره بود و آسمان می خندید مرموز
پشت موج غروب
یک دور تا راهروی سفر ها رفتم یک دور توی نقشه ها نشستم
کتابدار داشت ابر ها را می روفت
از پله شورش آبشار می آمد بالا وقتی ساعتم را نگاه کردم
قایق رسید صدامان زد پشت آبشار
آب را که پرسیدی صدا ی دریا می آمد از صدف ساکت تو
خزه ها را نشان کردیم وقت بر گشتن گم نشویم
گفت کمک می خواهی ستاره را گفتم می خواستم پیدا کنم اما
ساعت بی وقت می خواند
این بار که زنگ زدم تخت را توی بهار خواب بگذار کسی از
خیابان خیره شد ه به ما که پشت پنجره کتابمان را ورق
می زنیم
صدای ساکت تو در صدف دریا خفت توی زرورق مانده بود
دفتر پیش پا افتاده ات
٩ ژانویه دوهزار
No comments:
Post a Comment