Monday, July 29, 2013

منوچهر نیستانی2-A*SH*N*A:MANUCHEHR NEYESTANI


او را کمتر می دیدی که از آزمایشگاه محل کارش بیرون بیاید.همیشه ساکت و جدی مشغول کارش بود  .
دکتر خسرو نیستانی را می گویم که دوست و همکار ما بود و آن روز آمد توی کلینیک به ما سری بزند که من به شوخی گفتم اینجا فقط بیماران زن را می پذیریم و او به روی خودش نیاورد و اصلن لبخندی هم نزد و آمد پهلویم نشست و بی مقدمه چینی مثل قصه هایش گفت برادرم منو چهر امروز رفت 
بیست و هفتم اسفند ۱۳۶۰ روز زمستانی سردی بود و کار ها که تمام شد با خسرو رفتیم منزل منوچهر توی خیابان دولت که همان نزدیکی بود .در را که باز کردیم غبار اندوه همه جا را گرفته بود با خسرو از پله ها بالا رفتیم .دوست خوبم منوچهر را دیدم که روی زمین دراز کرده بودند خم شدم و بر پیشانی کبودش بوسه یی زدم و در میان گریه و زاری خانواده و دوستان آمدم بیرون و این آخرین دیدار مان بود 
و حالا هر سال شب عید برای دوست شاعراز دست رفته ام و دیگریاران از راه دور به زیارت اهل قبور می روم و یاد آنان را در دل زنده نگاه می دارم  


پای ابله ز راه بیابان رسیده ام 
برده به سر به بیخ گیاهان و آب تلخ 
نیما 
موسیقی کناره ی ها مون 
منوچهر نیستانی 
از کتاب دو با مانع ,انتخاب و مقدمه ی فرامرز سلیمانی,١٣٦٩
:
گلهای هیرمند که می رویند 
موسیقی کناره ی ها مون را 
- با بادهای آمده از دور-
خوانده اند 
با پا های خسته  ز خلخال, دختران 
و بازوان سیاه و برهنه 
از راه می رسند 
اسپند دود کرده به مجمر 
هامون درود"
و بازوی ستبر بلندت 
"! هی های هیرمندت 
من دختران ساحل هامون را 
بسیار دیده ام 
در چشم هایشان 
انگار آهوان به تماشای نو بهار .
موسیقی کرانه ی هامون 
دنیای دیگری ست 
هر آهوی ستاره ی مسحور 
چشمش به دور دست 
به صحرای دیگری ست -
١٣٥٥


No comments:

Post a Comment