فرامرز سلیمانی:بامدادی بی شمار
:
بامدادی از خاک و سنگ می ایی
گیسوان بلند باد را از دریچه ها پس می زنی
به آوازی ااشوبگر و مینایی
و می گذری هر روز
از همان خسوف خلوت
و راهی می شوی
تا دور
تا دریای دور
که باران شکوفه می بارد
باران شکوفه
اما این جا
نام دیگری دارد
و سایه های هراسان شب
به تاراج بامدادی بی شمار
در آفتاب می تازد
در نگاه ویرانی ی خاک و سنگ شکسته و
غبار
از دفتر بامدادی ها -
از دفتر بامدادی ها -
from the book of poems:BAMDADIHA
ReplyDeletesee more:
www.bamdadiha.blogspot.com