Massud Karimkhani
A*SH*N*A
برای پیدا کردن دری بسته باید به دنبال شاعر رفت که با منشور خیال به دنبال آن می گردد
برای گشودن آن نیز شاعر را باید نظاره کرد که در نشانه های واژه و راه می اندیشد و در پی گشودن قفل ها
می کوشد اما کوشنده ی تردستی می خواهد این قفل ها ی بسته
و شاعر تنها در پیچیده گی است و راز و رمز که شاعر می شود
روزبهان شاعر هم شاعر تردستی است و در بستن قفل مهارت دارد
پیش از این هم نشان داده است این هارا و هنوز هم دارد لاف می زند که
"چنان قفلم که دیده نمی شوم"
مسعود کریمخانی در کتابش قناری در متا فیزیک کلمه می گوید :
من فکر می کنم شعر های من بد بخت ترین شعر های دنیا هستند تقریبن هیچ کدام از آن ها به موقع خودشان منتشر نشده اند و این در حالی ست که خود من پیوسته در حال تغییر جا بوده ام و در این تغییر جا اگر خواسته ام منتشر نشده یی را منتشر کنم آن چیزی را منتشر کرده ام که متناسب شرایط فکری من در آن لحظه بوده است لا جرم بیشترین شعر های من قربانی شده اند قربانی این تغییر فکر یا این وسواس,نمی دانم
نخواهی مرد
شعری نگویم اگر
نه تن به کار تو می آید
نه من
نه چرخش سیب و
نه گردش ماهی
نه ماه
رنگین کمانی اما
که بر آن بگذری
این هم شعر
حالا بمیر
چنان قفلم که دیده نمی شوم ,شعر های ١٣٧٠ تا ١٣٨٥,اهنگ دیگر ص ٨٢
می گوید آن چه همه می توانند بفهمند و با آن حال کنند هزلیات و مطایبات است نه ا ثر هنری .برای لذت بردن ازاثرهنری باید رنج کشید و گر نه دیده یی که رفتار این "همه ی فهمانده ی حال کننده " با حافظ و با هدایت و یا نیما هم رفتاری مطایبه آمیز است
:روزبهان
شعر هایی که شا عرشان را گم کرده اند,به انتخاب و ترجمه ت سهراب مازندرانی,رویا,به جای مقدمه
سو تفاهمی است
که راه
در حاشیه به متن تو نزدیک می شود
تو
در متن حاشیه می مانی و راه
در متن تو
از حاشیه عبورش را پی می گیرد
ص ٢١
شعر ها با مهربانی آغاز می شود .نگران برگی است که از درخت می افتد و مهربانی و نگرانی شاعر از آن تماشاگری است حیران بر کار این جهان و راه و بی راه آن و پرسش و اندیشه و فلسفه ی او از همین روست . جهان او اما مهربان نیست و بیابان است و ریگ و پایی که عریان و بی پناه مانده است , ص ٢٥
پس روزبهان به انتظار چیست؟ چرا در راه است؟ چرا به رویا پناه می برد و چون نمی یابدش دیوار می شود ! چرا پرده را می درد ؟ آیا متعارف ها و سنت ها او را می آزارد؟ آیا خسته و درمانده است؟این شعر های کوتاه و کم هزار پرسش بی پاسخ با خود می آورد و با خود می برد گویی شاعر شعر هایش را در راه گم کرده است و به آرامش رسیده است...و یا که دیوانه شده است
رویای آب را
از کوزه ی شکسته
نوشید
دیوانه و کوزه ی شکسته
رویای آب را که ندید
دیوانه شد
شعر هایی که...,ص ٢٧
یکبار سهراب مازندرانی از کتاب آواز بومیان زمین روزبهان می پرسد و او پاسخ می دهد که
"این کتاب خط یادگاری است که به دیوار عمر من با خون و ناخن نوشته شده است من امروز اما با قلم می نویسم ,روزبهان:نه چندان به ضرورت ص ٥٤ ,چ دوم,رویا,سوید, ١٣٧٥
چیز هایی کامل نیست در حنجره
در کتاب و دوات و دفتر
در تحریر صدای مرغ مینا
چیز هایی کامل نیست
و هر چیز که کامل نیست
کامل است
مجموعه ی کاملی دارم
از حجره
از کتاب و دوات
از هرچیز که کامل نیست
...
ف.س
No comments:
Post a Comment