Mehdi Akhavan Sales
A*SH*N*A
اه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت، اما....آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد.
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت، اما....آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد.
مهدی اخوان ثالث
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ابر، با آن پوستين سرد نمناكش
باغ بي برگي
روز و شب تنهاست
با سكوت پاك غمناكش
ساز او باران
سرودش، باد
جامه اش، شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ی زر تار ِ پودش، باد
سرودش، باد
جامه اش، شولاي عرياني ست
ور جز اينش جامه اي بايد
بافته بس شعله ی زر تار ِ پودش، باد
گو برويد يا نرويد
هر چه در هر جا كه خواهد يا نمي خواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
هر چه در هر جا كه خواهد يا نمي خواهد
باغبان و رهگذاري نيست
باغ نوميدان
چشم در راه بهاري نيست
گر ز چشمش، پرتو گرمي نمي تابد
ور به رويش، برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي، كه مي گويد كه زيبا نيست؟
داستان از ميوه های سر به گردون سای ِ اينك خفته در تابوت پست خاك ميگويد
ور به رويش، برگ لبخندي نمي رويد
باغ بي برگي، كه مي گويد كه زيبا نيست؟
داستان از ميوه های سر به گردون سای ِ اينك خفته در تابوت پست خاك ميگويد
باغ بی برگی
خنده اش، خوني ست اشك آميز
جاودان
بر اسب يال افشان زردش
مي چمد در آن
پادشاه فصل ها
پائيز...
خنده اش، خوني ست اشك آميز
جاودان
بر اسب يال افشان زردش
مي چمد در آن
پادشاه فصل ها
پائيز...
مهدی اخوان ثالث
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند.
شبم را روز کن در زیر تن پوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهی ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا , ای همگناه من درین برزخ، بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من میمانم و بیداد و بیخوابی
در ایوان سرپوشیده متروک
شب افتاد ست و در تالاب من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی اما بپوشان روی
که میترسم تو را خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم که چشم از خواب بردارند
نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را
نمیخواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
پرستوها که با پرواز و آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمیخواهم بفهمانند بیدارند
شب افتادست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند.
شبم را روز کن در زیر تن پوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهی ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا , ای همگناه من درین برزخ، بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها
و من میمانم و بیداد و بیخوابی
در ایوان سرپوشیده متروک
شب افتاد ست و در تالاب من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی اما بپوشان روی
که میترسم تو را خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم که چشم از خواب بردارند
نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را
نمیخواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
پرستوها که با پرواز و آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمیخواهم بفهمانند بیدارند
شب افتادست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی
مهدی اخوان ثالث
گزیده اشعار
No comments:
Post a Comment