تنها يك شاعر كاركشته در تنهايى ست كه مي تواند اين جنون ناستالژيك را اين طور بچلاند و بفشارد و توى هوا و راهها بچرخاند و موسيقى ي نابش را عصاره كند و در گلوى تشنه مان بچكاند كه نشأه ي شعرش شويم و ديگر بارش بخوانيم
کجاست من و تویی که جاده را هوایی کند؟برش دارد ببرد
بال های درختی اش را به هم بکوبد
مست کند روی هوا راه برود
از آسمان کودکی هایش
(بهشتی که به آن باز نخواهد گشت)
تکه ای فیروزه ای بدزدد
سر بگذارد در چرخ چرخ
چرخ
که پر از نامنتظر است یک عکس
هر چه به آن نگاه کنی
No comments:
Post a Comment