فرامرز سلیمانی
در را که می بندم
به دعوتی
اجابتی ست عریانی ت
در بسته گی نیز
دعوتی ست
چه گفتمت
كه جامه بر كندى و
عريان آمدى
و گفتى ام
با ما بيا و بگو كه
در سايه روشناى جامه ى سرخم
چه گفتمت
و در سکوت پشت در
سکوت کنجکاو پشت در
به سکوی ساکتی
تا که کوبه یی به در می خورد
و کوبه دعوتی ست
آن سوی در
سایه ی تو
در آفتاب مانده بود
و این سو
تو عریان بودی
و در
بسته بود
کسی باز بر کوبه می کوبید
و کوبه
دعوتی بود
پیراهنی سرخ در باد می وزید
پیراهنی با پستان های ملتهب
و سایه ی دیوار
می لرزید
در دستان آفتابی مان
قصد اقامتی دائم بود این
زیرا که عاشقی
قصد اقامتی دائم بود
پیراهن سرخ دریا را
قایقی با خود می برد
تا دوردست عاشقی
که گفتمانی از نوع نزدیک
هوا را
به هوا گره می زد
و قلب باد
آتش گرفته بود
...
از شعر: گفتمان عاشقى از نوع نزديك
كه جامه بر كندى و
عريان آمدى
و گفتى ام
با ما بيا و بگو كه
در سايه روشناى جامه ى سرخم
چه گفتمت
و در سکوت پشت در
سکوت کنجکاو پشت در
به سکوی ساکتی
تا که کوبه یی به در می خورد
و کوبه دعوتی ست
آن سوی در
سایه ی تو
در آفتاب مانده بود
و این سو
تو عریان بودی
و در
بسته بود
کسی باز بر کوبه می کوبید
و کوبه
دعوتی بود
پیراهنی سرخ در باد می وزید
پیراهنی با پستان های ملتهب
و سایه ی دیوار
می لرزید
در دستان آفتابی مان
قصد اقامتی دائم بود این
زیرا که عاشقی
قصد اقامتی دائم بود
پیراهن سرخ دریا را
قایقی با خود می برد
تا دوردست عاشقی
که گفتمانی از نوع نزدیک
هوا را
به هوا گره می زد
و قلب باد
آتش گرفته بود
...
از شعر: گفتمان عاشقى از نوع نزديك
MAJID MAJD:
ReplyDeleteخط نخست و نیز پایانی شعر مشابه هستند ولی معانی مشابه ندارند، از دو زبان جاری می شوند. به خاطر تشابه کلامی ابتدا و انتها، به مانند یک سیکل می توان گرفت این شعر را، ولی معنا را که داخل کنی یک سیکل پیچیده و ناساده به دست می آید، در عین حال سهل و ممتنع، من خود عاشق این گونه ام. استاد جان به سر سلامتی تان از آنجا که هستید تا به هر جا که عشق تان است، آفرین باد بر شما
ReplyDeleteFaramarz Soleimani majid majd دو صدايى يا چند صدايى و چند آوايى ى اين گونه شعر ها گويى خاص آن ها نيست و در طنين و آهنگ كلام نهفته است و در تكرار ويا تغيير تركيب كلام اين طنين و آهنگ تغيير مى كند و با روال تصوير و حتا روايت هارمونى مى يابد يا با آن در تضاد و تقابل در مى آيد تا به ساختار شعر دست يابد يا آن ها را برهم زند اين تقابل هاو توافق هاى آوايى يك وارياسيون درونى را پديد مى آوردكه مشابه تكرار متفاوت جمله ها و فرا زهاى موسيقى است براى القاى حس و حال . گفتم تكرار متفاوت و نيز از وارياسيون گفتم و اشاره ام به اينست كه تمام گفتمان شعر و هنر در همين تكرار متفاوت و در همين وارياسيون است كه شكل مى گيرد مثل قصه هاى ابراهيم گلستان و فيلم هايش يا فيلم هاي برگمن و فليني و چاپلين و شعرهاي والت ويتممن و نقاشى هاي ميرو و ماگريت و حتا پيكاسو يعنى پيكاسويى كه در كمال تجربه ى رسانه يى و سوژه آنگار يك تابلو كشيده چه در كلاسيك هايش كه مدرن است و چه در مدرن هايش كه اذعان دارد چقدر مديون سزن است اين ها همه البته جواز نشخوار گرايى محافظه كاران و آكادمياى واپسگرا نيست كه تكرار متفاوت و تنوع طنين و آوا در ذات نوآورى و نوآفرينى و در چند صدايى ها به هنر مى رسد و باقى تنها نوعي. خوانش در خاموشى و بى صدايى است و فراموشى
FS: Litcrit/ variation in poetry