راستى اين وصيت نامه ي الهى ست آه أى زايران شور و شيفته گئ و ياران أمام زاده هاى خاموش!
.تا دوستانِ آینده ، دوستان دیده / ندیدهاش ، بدانند کُجاست جَسَدی که سالهای سال منزلِ مأنوسِ مردِ غریبی بود که در این دنیا قهراً / قسْراً بیژن الهی خواندند . والسَّلام .
اين همه مطلب دارد يعني چى؟ يعني كه لال بازى! و اين كه دو سه جمله را اينطور بپيچاني دور پيچه ي مواد مغذى ذهن كه مثل بهرام و آن ديگران مغزت را كرخ كني و أسمت را ورد بگيرى و سال تولدت را فراموش كني و آيندگان بيايند و در حيرت آن را فلسفه بنامند و فلسفه ببافند دست از سر شاعر بر داريد بگذاريد همان چند شعر محدودش را بخواند و كوشش هايش را در ترجمه كه با اشراف اندك ديگران شكل گرفت . زايران شور و شيفته گي
وصیت نامهی بیژن الهی: (با رعایت خطنگاری و هیئتِ متن)
یا علی مدد
بهرام اردبیلی دوست عُمریی من بود : ناگهان ورپرید رفت ؛ نامیی پتگر ، یارِ نوآشنای من، بهمچنین . چون که مرگِ این هر دو خلافِ انتظار بود ، باز دیدم دنیا محلِِّ اعتبار نیست . پس همین امروز که بعدِ ظهرِ روزیست از روزهای اواخرِ خردادماهِ 1388 هجری خورشیدی ، من که درین دنیای بیاعتبار قهراً / قسْراً معروف به بیژن الهیی (در شناسنامه) شیرازی بودهام ، زادهی تهران به شانزدهمِ تیرماهِ 1344 (شب مبعث رسولاکرم صل الله علیه و آله و سلم) از پُشتِ سید علیمحمدِ مرحومِ مدفون در : بهشت زهرای تهران و قُدسی مرحومه ، من که امروز چهارُمین روزیست که در چالوس میهمانِ دوستِ طبیبم جناب آقای بهمنِ رحیمیانم و همسرش سرکار خانم طاهرهی (در شناسنامه مُلوکِ) دیوانگاهی ، به سنِّ شست و سه یا چهار از سَرِ عقل و هوشْ جَسَدِ فردا ، تنِ بیعقل و هوشِ بیژن الهی را به خواهرم سرکار طاهره خانم دیوانگاهی میسپرم تا از شهر تهران – یا هر کجا که موقعِ موت خواهد بود – به فشکورِ شمالِ ایران نَقل کُنند و انشاءالله ، خارج از هر قبرستانِ عمومی ، در دامنهی منظرهیی به خاک بسپارند که ایوانِ کوشکِشان در فِشْکور بدان مینگرد . بیژن الهی ، غریبِ این دُنیای بیوفا ، شاهدِ قبر نمیخواهد هیچ : نه اسم و رسم ، نه تاریخِ ولادت و مرگ... . تخته سنگِ سادهی صافی کافیست تا دوستانِ آینده ، دوستان دیده / ندیدهاش ، بدانند کُجاست جَسَدی که سالهای سال منزلِ مأنوسِ مردِ غریبی بود که در این دنیا قهراً / قسْراً بیژن الهی خواندند . والسَّلام .
بیژن الهی
خرداد 1388
اين همه مطلب دارد يعني چى؟ يعني كه لال بازى! و اين كه دو سه جمله را اينطور بپيچاني دور پيچه ي مواد مغذى ذهن كه مثل بهرام و آن ديگران مغزت را كرخ كني و أسمت را ورد بگيرى و سال تولدت را فراموش كني و آيندگان بيايند و در حيرت آن را فلسفه بنامند و فلسفه ببافند دست از سر شاعر بر داريد بگذاريد همان چند شعر محدودش را بخواند و كوشش هايش را در ترجمه كه با اشراف اندك ديگران شكل گرفت . زايران شور و شيفته گي
وصیت نامهی بیژن الهی: (با رعایت خطنگاری و هیئتِ متن)
یا علی مدد
بهرام اردبیلی دوست عُمریی من بود : ناگهان ورپرید رفت ؛ نامیی پتگر ، یارِ نوآشنای من، بهمچنین . چون که مرگِ این هر دو خلافِ انتظار بود ، باز دیدم دنیا محلِِّ اعتبار نیست . پس همین امروز که بعدِ ظهرِ روزیست از روزهای اواخرِ خردادماهِ 1388 هجری خورشیدی ، من که درین دنیای بیاعتبار قهراً / قسْراً معروف به بیژن الهیی (در شناسنامه) شیرازی بودهام ، زادهی تهران به شانزدهمِ تیرماهِ 1344 (شب مبعث رسولاکرم صل الله علیه و آله و سلم) از پُشتِ سید علیمحمدِ مرحومِ مدفون در : بهشت زهرای تهران و قُدسی مرحومه ، من که امروز چهارُمین روزیست که در چالوس میهمانِ دوستِ طبیبم جناب آقای بهمنِ رحیمیانم و همسرش سرکار خانم طاهرهی (در شناسنامه مُلوکِ) دیوانگاهی ، به سنِّ شست و سه یا چهار از سَرِ عقل و هوشْ جَسَدِ فردا ، تنِ بیعقل و هوشِ بیژن الهی را به خواهرم سرکار طاهره خانم دیوانگاهی میسپرم تا از شهر تهران – یا هر کجا که موقعِ موت خواهد بود – به فشکورِ شمالِ ایران نَقل کُنند و انشاءالله ، خارج از هر قبرستانِ عمومی ، در دامنهی منظرهیی به خاک بسپارند که ایوانِ کوشکِشان در فِشْکور بدان مینگرد . بیژن الهی ، غریبِ این دُنیای بیوفا ، شاهدِ قبر نمیخواهد هیچ : نه اسم و رسم ، نه تاریخِ ولادت و مرگ... . تخته سنگِ سادهی صافی کافیست تا دوستانِ آینده ، دوستان دیده / ندیدهاش ، بدانند کُجاست جَسَدی که سالهای سال منزلِ مأنوسِ مردِ غریبی بود که در این دنیا قهراً / قسْراً بیژن الهی خواندند . والسَّلام .
بیژن الهی
خرداد 1388
No comments:
Post a Comment