به كلاميكه مرا ميخوانيميپذيرمميپذيرم كه ميان دو سنگ بنشينمو با ساقهي باريك زنبقينفس بكشم.
از شعر :گردونه برای زلفهای دون کیشوت
محمود شجاعی
محمود شجاعی
Mahmud Shojaei
١٣٤٩-١٣٢١
١٩٧٠-١٩٤٢
١٣٤٩-١٣٢١
١٩٧٠-١٩٤٢
A*SH*N*A
محمود شجاعی
کتاب
از آبی نفسهای کوتاه ,؟,١٣٥٣
محمود شجاعی در فضای شعر آوانگارد اواخر دهه ی چهل تا اوا ن دهه ی پنجاه که تنها کتاب شعرش ,
از آبی نفسهای کوتاه چاپ شدفعالیت دا شت
او شاعر موج نو بود که بیشتر به گروه مشکل گو تعلق داشت و مثل هوشنگ چالنگی به طبیعت می پرداخت
هرچند که تمایل تصویری او و دیگر شاعران این موج را کمتر در شعرش نشان می داد .
برخی دریافت های هندسی بیانیه ی حجم را به محمود شجاعی منسوب می دارند و این آبشخور در بینش و رفتار شعری مدرن او دارد
---
میان تماشا و گریستن
رخا ن من به عناب می اندازید
رخا ن زرد من
---
کتاب
از آبی نفسهای کوتاه ,؟,١٣٥٣
محمود شجاعی در فضای شعر آوانگارد اواخر دهه ی چهل تا اوا ن دهه ی پنجاه که تنها کتاب شعرش ,
از آبی نفسهای کوتاه چاپ شدفعالیت دا شت
او شاعر موج نو بود که بیشتر به گروه مشکل گو تعلق داشت و مثل هوشنگ چالنگی به طبیعت می پرداخت
هرچند که تمایل تصویری او و دیگر شاعران این موج را کمتر در شعرش نشان می داد .
برخی دریافت های هندسی بیانیه ی حجم را به محمود شجاعی منسوب می دارند و این آبشخور در بینش و رفتار شعری مدرن او دارد
---
میان تماشا و گریستن
رخا ن من به عناب می اندازید
رخا ن زرد من
---
سه گردانهی بومی
(به تقدیس دستها و صداها)
۱
من آن که میمردم
و دره دره قرنفل
از نفسم
به عطر میآمد
(فوجی از کبکهای رنگیی کوهی
کمان آواز بود
میان مه و رود)
من کلامی نداشتم زیباتر
از همین آواز تا مرگم را
پیشواز کند.
پنجپنجِ مرا
در رودخانهها مینهادند تا خنک میشد و
غش مینشست
در نی نی.
پس من بودم
آن که میمردم و خود
کمانی از آواز بود
با رنگهای کوهی- کبک
میان مه و رود.
۲
به مژده
ی
این
تاول کوهستانی
آن که ماه را بر میدارد – درشت و
با غبار نورانی –
و در فاصلهی دو سکوت
جای میدهد
و
دو سکته
و دو سکته
و صدای دوران
و صدای تولد یک ستاره
پس
غربت دوم را
با تو شروع میکنم
و با همین زمزمهی بلند
که
شفایم حال
نیست:
نه در پوست قوچ نقرهیی
نه در پوست قوچ طلایی...
تنها
اگر
سالیان گشت مرا بشماری
به صدایی و
به لبخندی.
۳
تویی
عروس نارنجی!
که لبی میگشایی و
به خود میخوانی.
به یاد آر
تو!
عروس بنفش!
که تنم بوی مرگ میدهد
هر چند که لبی به رنگ گندم دارم.
از تو میگویم
عروس زرد!
که مهتاب
شانهی تو بود
وجد من تو را
کیمیا میگفت.
در سرگیجه و تب
به خوابت دیدم – نجیبِ کهربا! –
با سرانگشتی
به بلندیی باران و به زیباییی زیبایی
آسمان را
نشان دادی با لکههای بنفش و زرد و نارنجی
که چهرهی مرا به یاد میآورد
آنگاه که زلف پسرانهام نسوخته بود.
از آبیِ نفسهای کوتاه,ص ص ۲ تا ۹
(به تقدیس دستها و صداها)
۱
من آن که میمردم
و دره دره قرنفل
از نفسم
به عطر میآمد
(فوجی از کبکهای رنگیی کوهی
کمان آواز بود
میان مه و رود)
من کلامی نداشتم زیباتر
از همین آواز تا مرگم را
پیشواز کند.
پنجپنجِ مرا
در رودخانهها مینهادند تا خنک میشد و
غش مینشست
در نی نی.
پس من بودم
آن که میمردم و خود
کمانی از آواز بود
با رنگهای کوهی- کبک
میان مه و رود.
۲
به مژده
ی
این
تاول کوهستانی
آن که ماه را بر میدارد – درشت و
با غبار نورانی –
و در فاصلهی دو سکوت
جای میدهد
و
دو سکته
و دو سکته
و صدای دوران
و صدای تولد یک ستاره
پس
غربت دوم را
با تو شروع میکنم
و با همین زمزمهی بلند
که
شفایم حال
نیست:
نه در پوست قوچ نقرهیی
نه در پوست قوچ طلایی...
تنها
اگر
سالیان گشت مرا بشماری
به صدایی و
به لبخندی.
۳
تویی
عروس نارنجی!
که لبی میگشایی و
به خود میخوانی.
به یاد آر
تو!
عروس بنفش!
که تنم بوی مرگ میدهد
هر چند که لبی به رنگ گندم دارم.
از تو میگویم
عروس زرد!
که مهتاب
شانهی تو بود
وجد من تو را
کیمیا میگفت.
در سرگیجه و تب
به خوابت دیدم – نجیبِ کهربا! –
با سرانگشتی
به بلندیی باران و به زیباییی زیبایی
آسمان را
نشان دادی با لکههای بنفش و زرد و نارنجی
که چهرهی مرا به یاد میآورد
آنگاه که زلف پسرانهام نسوخته بود.
از آبیِ نفسهای کوتاه,ص ص ۲ تا ۹
No comments:
Post a Comment