Sunday, August 4, 2013

WCP:1940 SHERKU BEKAS2013شیرکوبی کس

Sherku Bekas
شیرکو بی‌کس 
به کردی: Şêrko Bêke
شاعرکرد
زاده ی سلیمانیه عراق ٢ می ١٩٤٠ 
تا ٤ آگست ٢٠١٣ ,سوید 
فرزند فایق بی کس ,شاعر کرد 
تبعید در سوئد از ١٩٨٨ تا ١٩٩٢باز گشت به کردستان عراق
پس از این در این دنیای بی کس و بی شیرکو بی کس آیا کسی عاشق می ماند ؟
زیرا دنیا همان دنیا نیست ,چون هم او گفته است 
راه گریزی نبود / عشق آمد و جان مرا در خود گرفت و خلاص 
من در تو جزیره یی خواهم زیست 
این میل جزیره شدن و شکل جزیره شدن همان حس مهاجرت و تبعید شاعر است که در کارهایش تازه گی ندارد .
آن بی کس بودن هم شکل دیگری از همین تبعید و دور مانده گی است که شکل او را مشخص می کند و نیز جای او را در ادبیات کردستان و جهان .رفتن او اهالی دیگر این جزیره ی سرگردان را به شور و اضطراب می اندازد .هر که علم و کتل بر می دارد تا از او بگوید .از خودش بگوید .سلیمانیه پر آشوب می شود و کردستان هم .
شیرکو بهانه می شود و هر که می خواهد در این میدان مسابقه گوی سبقت را ببرد ,چه از دور در نقطه یی منتظر آنان 
می ماند اما قصد ملاقات کسی را هم در جاهای شلوغ ندارد 
شیرکو شاعر اجتماعی است که تنهایی اش را ارج می گذارد .
پارک آزادی سلیمانی را دوست دارد و -هم دوست ندارد .
می گوید شتاب کن که مرگ از راه می رسد .و این آخرین منزل شاعری اوست .آواز شاعر ,آواز خاموشی است که نگاهی را بر نمی انگیزد اما چشمان شاعر همه را می پاید همه ی آن ها را که در برابر همه ی چشمها دو چشم زنده را زنده بگور کردند .چشم هایی که دردهارا دیده بودند .این جا ساعت از دست زمان به تنگ می آید و خود را عقب می کشد .اما نگاه شاعر همچنان گویا و مراقب است و این سر نوشت اوست که نگران مردم می ماند .
شاید دیگر پس از این 
قلبم را بسپارم دست باد 
او به جای من شعر بگوید 
یا به دست شاعرانی دیگر همچون لطیف هلمت و رفیق صابر و ابد اله پهشیو 
حالا شیر کو بی کس می خواهد مثل کردستان زاده شود 
رستاخیز شاعر میهنی ,رستاخیز میهن و مردم اوست 
او همین دور و بر ها با چشمانی نگران پرسه می زند که کردستان محبوبش را باز یابد 
و ما شاهدان همیشه ی این رستاخیز می مانیم
*









نامە ای به خدا 



شیرکو بیکس

پس از مرگ حلبچه
شكایت‌نامه‌ای بلند به خدا نوشتم
قبل از هر كسی
پیش درختی خواندمش
درخت گریست!

در كنار او پرنده‌ای پستچی
گفت:
اما چه كسی نامه‌ات را می‌رساند؟
روی من حساب نكن
من به عرش خدا نمی‌رسم!
شباهنگام
فرشته‌ی سیه‌پوشِ شعرم
گفت: غم مخور
من می‌برمش تا كهكشان
اما قول نمی‌دهم
او تحویلش بگیرد
تو خود می‌دانی
كه خداوند بزرگ را
چه كس می‌بیند؟
گفتم: سپاسگزارم … پرواز كن!
فرشته‌ی الهام
شكایت‌نامه را با خود برد و پرید…
فردا كه بازگشت
مسئول درجه چهارِ دفترِ خدا
«عبید» نامی
زیر همان شكایت‌نامه
با زبان عربی نوشته بود:
اَبله!
به عربی ترجمه‌اش كن
اینجا كسی كُردی نمی‌فهمد و
به خدایش نمی‌رسانیم!



*
ماموستا "شیرکو بی‌کس" از شاعران کرد در سن ٧٣سالگی در کشور سوید درگذشت,
او جزو شاعران نسل دوم کردستان عراق و از هم نسلان عبدالله په‌شیو، لطیف هلمت و رفیق صابر است 

که سال‌ها از راه ادبیات و سرودن شعر به مبارزه علیه رژیم بعثی صدام حسین پرداخت
در سال ١٩٦٨ نخستین مجموعه‌ شعر شیرکو با عنوان درخشندگی شعر یا مهتاب شعر منتشر شد .

.آنگاه آثاری چون آئینه‌های کوچک، بامداد، من عطشم را با آتش فرو می‌نشانم، کاوه‌ آهنگر، سپیده دم، پیرمرد و دریا، دو سرود کوهی، رودخانه‌ها، عقاب، کجاوه گریه‌ها، صلیب و مار و روزشمار شاعر 
و مجموعه مقالات و  ترجمه‌هایی مانند پیر مرد دریای همینگوی و عروسی خون لورکا  را منتشر ساخت
شیرکو بی‌کس در سال ١٩٨٨میلادی از «انگوار کارلسن» نخست وزیر سوئد جایزه جهانی «توخولسکی» و 

مدال افتخار ادبیات را دریافت کردو 
 هم چنین در فلورانس ایتالیا، بزرگترین انجمن مدنی به او لقب «همشهری» داد...
اشعار شیرکو تاکنون به زبان‌های آلمانی، فرانسه، ایتالیایی، سوئدی، نروژی، عربی، فارسی  ترجمه شده است.ترجمه های فارسی او مانند بلند دره پروانه و آزادی, این واژه بی آبرو از محمد روف مرادی است .

برخی از اشعار او در کتاب‌های درسی چند کشور برای تدریس گنجانده شده است











باران را به خانه دعوت کردم
آمد ، ماند ،‌ و رفت . .
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد ، ماند، و رفت . .
آینه ی کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد ، ماند ، و رفت . .
شانه ی سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو ، زیباترین دختر ِ جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت ِ بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا ،
زیبا جا گذاشتی
و من کامل شدم . . .

 شیرکو بی کس ، کوردستان
" محمد رئوف مراد "

شیعرێکی هاوڕێی ئازیزم کاک ئازاد نه‌وروزی بۆ کاک شیرکۆی نه‌مر


بۆ شیرکۆی گه‌وره‌

نه‌ک له‌به‌ر خاتری ئێمه‌
نه‌ک له‌بر خاتری کوردستان
نه‌ک له‌به‌رخاتری جیهان
نه‌ک له‌به‌ر خاتری ئه‌و ژن و منداڵانه‌ی خۆشیان ده‌ویستیت
نه‌ک له‌به‌رخاتری ژووره‌که‌و ماڵه‌که‌ت
نه‌ک له‌به‌ر خاتری ئه‌و خه‌مه‌ی دوای تۆ جیهان ده‌گرێته‌وه‌
ته‌نیا له‌به‌ر خاتری ئه‌و وشه‌ سه‌رگه‌ردانانه‌ی
ته‌نیا له‌ شیعری تۆدا ئارامیان ده‌گرت
بمایتایته‌وه‌.

ئازاد نه‌ورۆزی
وه‌رگێڕانی مه‌ریوان هه‌ڵه‌بجه‌یی

Perhaps from now on
I give away my heart
To the wind
So she will write poems for me
Sherku Bekas
Note and translation by : Faramarz Soleimani









Photo: ‎باران را به خانه دعوت کردم
آمد ، ماند ،‌ و رفت . .
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد ، ماند، و رفت . .
آینه ی کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد ، ماند ، و رفت . .
شانه ی سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو ، زیباترین دختر ِ جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت ِ بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا ،
زیبا جا گذاشتی 
و من کامل شدم . . . .........

" شیرکو بی کس  ، کوردستان.............."
" محمد رئوف مراد "
...........................................

بدرود شیرکو..................... بدرود........................... 

...................................‎

1 comment:

  1. sent in FB messageat request to Mariwan Raheem for his special issue on Shirku Bikas.

    ReplyDelete