فرامرز سلیمانی
اتفاق هرم و آینه در صبح یکشنبه
:
تا سایه ی بوسه یی مفرغی
در هرم های آینه گنجیدیم و هرم های آینه ما را در ربود
بر سنگفرش ساده ی روز
آوای ما آفتابی شد
پشت حلقه های موج
هرم های آینه را در چشمان مان گنجیدم
به قدر بی حوصله گی
یک کاسه ی سفال
دو سوی پنجره را می سود
درانگشتان مان
جایی به جز سایه ی افرا نداشتیم
پنهان راه و پل
پنهان رودی که از آن گذشتیم
و باز گشتیم
میدان خالی و تندیسی تنها
دریا را در هرم آینه گنجیدیم
و راه که با ما می
آمد دیگر نمی آمد
و بوسه یی مفرغی
در هرم های آینه با ما می گنجد
شام آخر را با دلی خوردیم
تا پشت پنجره یی پنهان
شب کوچه گرفت
هرم و آینه با ما می خوشید
خوانش یکشنبه ١١ آ گست ٢٠١٣
No comments:
Post a Comment