A*SH*N*A:MASUD TUFANمسعود توفان
شاعر و مترجم
...من خود را شاعر نمی دانم
---
شاعر و مترجم
...من خود را شاعر نمی دانم
---
آنسوى آستان
گفتم اگر همه سبزم ،
يا درختى زرد با سبزينه هاى پژمرده
ريشه ام همه در سرزمينى دور مى سوزد:
سوگوار ، سياه
با شرارى تاريك
پس به گندمزارى زرين فرو شدم
آنجا كه دوژه هاى رنج مى چسبيد اخگر وار- به شولايم
و خرمن و بافه هاى عشق
در خلواره ها و آلاوه ها مى سوخت
مى دانستم شعر و واژه مى گسلد از هم
در گذر از آستان درد
با اينهمه،
به گرگر آتش شدم و آويختم بر زبانه ى گنگى
سوزان
سوزان
سوزان
تا لبش بر من تافت
با جرعه ى نفسش
به صراحت جامى سرخ
ولرم و نرم
و موج صدايي كه شعر بود و واژه نبود
بيم آن مى رفت كه زمان پيمانه اى شود از تيزاب
و زيبايي اش بگسلد از هم
بارى
پيمانه ها شكست
و زمان
به تماشايش ايستاد
مست
پنداشتم نه گذشتى ست در كارنامه ها
نه گذشته اى از مهر
با اينهمه جارى بود:
گدازه ى كاروانى در افق ى روان ، يكريز
با ساربان سايه اى از گداز سراب ،
چاوشان سكوتى ژرف بر گزاره ى لب ها،
و پلك پياپى ى كژاوه هاى زيبايي
انگاشته بودم به پايان خواه رسيد
بى خدايي و بى خود
با اينهمه خويش را سى پاره يافتم
به آينه ى چشمان سيمرغى
م- توفان
يا درختى زرد با سبزينه هاى پژمرده
ريشه ام همه در سرزمينى دور مى سوزد:
سوگوار ، سياه
با شرارى تاريك
پس به گندمزارى زرين فرو شدم
آنجا كه دوژه هاى رنج مى چسبيد اخگر وار- به شولايم
و خرمن و بافه هاى عشق
در خلواره ها و آلاوه ها مى سوخت
مى دانستم شعر و واژه مى گسلد از هم
در گذر از آستان درد
با اينهمه،
به گرگر آتش شدم و آويختم بر زبانه ى گنگى
سوزان
سوزان
سوزان
تا لبش بر من تافت
با جرعه ى نفسش
به صراحت جامى سرخ
ولرم و نرم
و موج صدايي كه شعر بود و واژه نبود
بيم آن مى رفت كه زمان پيمانه اى شود از تيزاب
و زيبايي اش بگسلد از هم
بارى
پيمانه ها شكست
و زمان
به تماشايش ايستاد
مست
پنداشتم نه گذشتى ست در كارنامه ها
نه گذشته اى از مهر
با اينهمه جارى بود:
گدازه ى كاروانى در افق ى روان ، يكريز
با ساربان سايه اى از گداز سراب ،
چاوشان سكوتى ژرف بر گزاره ى لب ها،
و پلك پياپى ى كژاوه هاى زيبايي
انگاشته بودم به پايان خواه رسيد
بى خدايي و بى خود
با اينهمه خويش را سى پاره يافتم
به آينه ى چشمان سيمرغى
م- توفان
No comments:
Post a Comment