فرامرز سلیمانی
یکی حیوونی
:
یکی حیوونی
تنها خودش بود و دوچرخه اش
و کسی دیگر را نمی دید
و آن یکی هم با چمدانش
که گم شده بود
و سومی دوچرخه اش
و چمدانش
پاهایش بود
پس تکلیف این همه شاعر این روزگار چه می شود
که هر روز با کاسه ی گدایی
سر ک می کشند
به این ایستگاه های دیجیتال
تا از قافله عقب نمانند
No comments:
Post a Comment